کتاب مهاجر سرزمین آفتاب PDF🔥دانلود رایگان
معرفی کتاب مهاجر سرزمین آفتاب
کتاب مهاجر سرزمین آفتاب زندگینامهی بانوی ژاپنی مسلمان و مادر شهید، خانم کونیکو یامورا است که توسط حمید حسام و مسعود امیرخانی نوشته شده است.
درباره کتاب مهاجر سرزمین آفتاب
کتاب مهاجر سرزمین آفتاب نوعی زندگینامه و خاطرهنویسی است که متعلق به خاطرات زندگی بانوی ژاپنی مسلمان با نام اصلی کونیکو یامورا است که با مردی ایرانی ازدواج کرده و پس از این ازدواج، نام خود را به «سبا» تغییر داده است.
حمید حسام، یکی از پدیدآورندگان این اثر، در مقدمهی این کتاب ماجرای آشنایی خود با خانم کونیکو یامورا را شرح میدهد. آغاز آشنایی حسام با خانم یامورا، به سفری برمیگردد که حسام با گروهی از جانبازان به کشور ژاپن داشت. انگیزهی اصلی این سفر، شرکت در بزرگداشتی بود که قرار بود برای کشتهشدگان واقعهی هیروشیما برگزار شود. در طول بازدید از هیروشیما، حمید حسام با خانم یامورا آشنا شد. این آشنایی از این طریق انجام شد که کونیکو یامامورا بهعنوان مترجم، صحبتهای جانبازان شیمیایی ایران و بازماندگان بمباران اتمی ژاپن را برای یکدیگر ترجمه میکرد. حمید حسام پس از گوش فرا دادن به ماجرای زندگی این بانو، تصمیم گرفت خاطرات زندگی او را در قالب یک کتاب درآورد.
البته گردآوری محتوا و آمادهسازی این کتاب چندان کار سادهای نبود و طی مصاحبت هفتسالهی مولفین کتاب با خانم یامورا انجام شد. همین مصاحبت هفتساله باعث شده تا کتاب مهاجر سرزمین آفتاب با دقت زیادی نوشته شود و در زمرهی جذابترین کتابهای حوزهی دفاع مقدس قرار بگیرد. خود کونیکو یامامورا نیز اظهار داشته که پس از شهادت فرزندش، افراد زیادی بهواسطهی ژاپنی بودن این بانو، خواستار نوشتن خاطرات او بودهاند، اما از این میان، حمید حسام موفق به جلب توجه و اعتماد او شده است.
حمید حسام در رابطه با نگارش این کتاب میگوید: «از زمان دیدن خانم یامورا، همواره اندیشهی نگارش زندگی این یگانهبانو ذهنم را مشغول کرده بود. بنابراین، طبق قاعدهی شخصیام، پیش از مصاحبهها، طریق «مصاحبت» و همراهی با راوی را پیش گرفتم و طی هفت سال به هر بهانه و در هر دیدار نقبی به دنیای درونیاش زدم تا در اتفاقات و حادثهها نمانم. او نیز سرانجام پذیرفت که اسرار ناگفتهی زندگیاش را برایم بازگو کند تا آنها را به این کتاب تبدیل کنم.»
خلاصه کتاب مهاجر سرزمین آفتاب
در کتاب مهاجر سرزمین آفتاب، با زندگی خانم یامورا از کودکی تا میانسالی همراه میشویم. او نخست شرح میدهد که چگونه تحت تعالیم بودایی بزرگ شده و در ادامه چگونه با همسر مسلمانش آشنا شده و ازدواج کرده است. در انتها نیز داستان به دنیا آمدن و در نهایت، شهادت فرزند این بانو را خواهیم خواند.
کونیکو یامامورا که تا ۲۱ سالگی تحت آموزههای بودایی پرورش یافته بود، در این کتاب آشنایی خود با همسر مسلمانش را نقطهی عطفی در زندگیاش عنوان میکند، نقطهای که همهچیز پس از آن دستخوش تغییر شده و او را وارد دنیای جدیدی از ارزشهای اسلامی کرده است. ثمرهی این زندگی نیز فرزند ۱۹سالهاش بوده که در نهایت به شهادت میرسد. فرزند خانم یامورا جوان ۱۹سالهای بود که هم پیش از انقلاب فعالیتهای زیادی داشت و هم در زمان جنگ تحمیلی با وجود سن بسیار کم، راهی جبههها شد و در نهایت در عملیات والفجر یک، در منطقهی فکه به شهادت رسید.
خواندن و خرید کتاب مهاجر سرزمین آفتاب را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
اگر از آن دسته افرادی هستید که به آثار زندگینامهای، بهخصوص در حوزهی دفاع مقدس علاقهمند هستید، خواندن کتاب مهاجر سرزمین آفتاب را به شما پیشنهاد میکنیم.
چرا باید کتاب مهاجر سرزمین آفتاب را بخوانیم؟
کتاب مهاجر سرزمین آفتاب که خاطرات یک مادر شهید ژاپنی است، شامل نکاتی خواندنی برای تمام افرادی است که به خواندن کتابهای زندگینامهای علاقهمند هستند. زندگی یک زن ژاپنی مسلمانشده که فرزندش را در جنگ از دست داده است، برای بسیاری از افراد خواندنی و جذاب خواهد بود.
نکتهای که داستان زندگی این مادر شهید را منحصربهفرد میکند، حوادثی است که طی زندگیاش برای او اتفاق میافتد و مسیر زندگی او را به طور کامل تغییر میدهد، تا جایی که خودش مینویسد: «هیچگاه تصور نمیکردم داستان زندگی من روزی در قالب یک کتاب منتشر شود، چون اگر در ژاپن و در کنار خانوادهام میماندم، یک زندگی کاملا عادی را تجربه میکردم؛ در حالی که آشنایی من با یک مرد مسلمان ایرانی، مسیر زندگیام را کاملا تغییر داد و توسط او به دنیایی جدید و ناشناخته وارد شدم.»
درباره کونیکو یامامورا
کونیکو یامامورا (زادهی ۱۳۱۷ در اشیا، کوبه، هیوگو، ژاپن – درگذشته ۱۴۰۱ در ایران) از فعالان فرهنگی اصالتا ژاپنی و مقیم ایران بود که به سبا بابایی نیز شهرت داشت. او را همچنین بهعنوان تنها مادر شهید ژاپنی در ایران میشناسند.
کونیکو یامامورا در ترجمهی کتابهای فارسی به ژاپنی فعالیت داشت و همچنین در ترجمهی کارتونهای ژاپنی به فارسی نیز با صداوسیما همکاری میکرد. او همچنین از فعالان موزهی صلح در تهران بود و چند سال بهعنوان مادر موزهی صلح در این موزه فعالیت میکرد.
کونیکو یامامورا پس از آشنایی و ازدواج با یک تاجر ایرانی یزدی به نام اسدالله بابایی، در بیست سالگی به ایران مهاجرت کرد و از آن زمان تا زمان مرگش در ایران اقامت داشت. فرزند این زوج، محمد بابایی در جبههی جنگ تحمیلی عراق علیه ایران به شهادت رسید و از آن زمان، کونیکو یامامورا را بهعنوان «تنها مادر شهید ژاپنی» میشناسند.
علاوه بر کتاب مهاجر سرزمین آفتاب که کتاب خاطرات این بانوی ژاپنی است، مستندی به نام کونیکو یامامورا نیز دربارهی زندگی و فعالیتهای این بانوی ژاپنی از شبکهی خبر پخش شده است.
کونیکو یامامورا در ۱۰ تیر ۱۴۰۱ بر اثر ضایعهی تنفسی، چشم از جهان فروبست.
درباره حمید حسام؛ نویسنده کتاب مهاجر سرزمین آفتاب
حمید حسام، نویسندهی کتابهای حوزهی دفاع مقدس، متولد سال ۱۳۴۰ و اصالتا اهل شهر همدان است. حسام که در جوانی سابقهی حضور در جبهههای مختلف را داشته، در آثار خود غالبا به روایت وقایع دوران جنگ میپردازد. از جمله کتابهای او میتوان به عناوینی همچون آب هرگز نمیمیرد و خداحافظ سالار اشاره کرد.
درباره مسعود امیرخانی؛ نویسنده کتاب
مسعود امیرخانی از نویسندگان ایرانی است که همچون حمید حسام، بیشتر در حوزهی دفاع مقدس فعالیت میکند. او تاکنون آثاری از جمله اندوه جنگ و دردسر را از خود بر جای گذاشته است.
برشی از کتاب مهاجر سرزمین آفتاب
«مادربزرگم، ماتسو، بوداییِ معتقدی بود که با پدرم، که پسر اولش بود، زندگی میکرد؛ پیرزنی هشتادساله که انس زیادی با او داشتم و او هم علاقهٔ بسیار زیادی به من داشت و سعی میکرد در هر کاری که رنگ مذهبی و اخلاقی بر اساس تعالیم بودا داشت من را هم شرکت دهد. او، هر روز صبح، پیش از خوردن صبحانه، همراه کتاب بودا وارد اتاقی میشد که محل یادبود مردگان بود و شروع میکرد به خواندن دعا و به من هم میگفت مثل او آداب دعا را به جا بیاورم. خودش زنی راستگو و درستکار بود و به من گوشزد میکرد: «کونیکو، سعی کن هیچ وقت به هیچ کس دروغ نگویی، زیرا اگر مرتکب دروغ شوی، تو را به جهنم میبرند و آنجا حیوانات ترسناکی مثل اژدها و مار و عقرب هستند و زبانت را از دهانت بیرون میکشند.» تذکرات مادربزرگ در من تأثیر میگذاشت و سعی میکردم هیچ گاه دروغ نگویم.
پدر و مادرم میکوشیدند من و سایر اعضای خانواده را با سنتهای ژاپنی، که رنگ ملی و آیینی داشت، آشنا کنند. من از هر گونه جشنی خوشم میآمد و سنتهای ژاپنی پُر بود از جشنهای خرد و کلان. در کنار بازی و شیطنت در جشنها، همیشه پرسشهایی در ذهنم شکل میگرفت. یکی از این جشنها در فصل تابستان، در روز پانزدهم آگوست، برگزار میشد. بوداییها اعتقاد داشتند که مردگان در این روز برمیگردند. طاقچههای خانه را پُر از میوه میکردند تا مردگان وقتی برمیگردند از میوهها بخورند و به احترام آنان این میوهها تا سه روز روی طاقچهها میماند. از همین رو، جشن سه روز طول میکشید. در پایان جشن، همهٔ آن خوراکیها را برمیداشتیم و به دریا میریختیم. من جرئت نمیکردم از پدر و حتی مادرم بپرسم اگر مردگان برمیگردند، چرا خوراکیها را نمیخورند؟!
دیده بودم که وقتی کسی میمرد، جسدش را، طبق آیین تدفین بوداییها، در مکانی که محل سوزاندن مردگان بود میسوزاندند و همانجا راهب بودایی۳۰ با آن سرِ ازبیختراشیده و لباسِ گشاد و بلند و یکدست نارنجیاش میآمد و دعا میخواند. وقتی جسد بهطور کامل میسوخت، خاکستر آن را در کوزهای میریختند و یک شب در خانهٔ قوموخویش نگه میداشتند تا همهٔ بستگان بیایند و ببینند و وداع کنند و روز بعد، کوزه را داخل قبر میگذاشتند و اسم او را روی سنگ قبر مینوشتند. بعد، صبر میکردند تا روز پانزدهم آگوست فرابرسد و میوه و خوراکیها را روی طاقچه بگذارند و چشمانتظارِ آمدن مردگان، سه روز جشن بگیرند. با این وصف، من حق داشتم در عوالم کودکیام از خاکستر توی کوزهٔ بالای طاقچه بترسم و برنج و حبوبات و میوههای سه روز معطل را با کمک بزرگترها به دریا بریزم و فقط از بوی خوش عود سوخته در معبد شینتو و شنیدن نغمهٔ سازی که وسط دعا زده میشد سرِ شوق بیایم.»