جستجوهای اخیر
جستجوهای پرطرفدار
297,500
پشت میز کافه نشستهای، مشغول خواندن رمان سیلاس فلانری هستی که کاودانیا به تو قرض داده، منتظر لودمیلایی، فکرت به دو انتظار مشغول است: یکی درونی است و مربوط به خواندنت میشود و دیگری لودمیلا است که سر ساعت مقرر حاضر نشده. حواست را جمع خواندن میکنی و سعی بر این داری که زن را به درون کتاب بکشی و منتظری تا از میان صفحات کتاب به ملاقاتت بیاید. اما دیگر نمیتوانی بخوانی، رمان در صفحهای که مقابل چشمانت داری متوقف میشود، انگار فقط ورود لودمیلا است که میتواند حلقههای زنجیر ماجراها را کنار هم ردیف کند. تو را صدا میزنند. نام تو را پیشخدمت کافه از میزی به میزی دیگر صدا میزند. بلند شو، تو را با تلفن میخواهند. لودمیلا است؟ خودش است. -بعداً برایت میگویم. الان نمیتوانم بیایم. -گوش بده، کتاب را گرفتم، نه آن را، نه هیچ کدام از آن دو تا را. یک کتاب جدید. گوش کن… مبادا میخواهی کتاب را از پشت تلفن برایش بخوانی؟ صبر کن ببین او چه میخواهد، بگذار حرفش را بزند: لودمیلا پیشنهاد میکند -تو بیا، بیا خانۀ من. الان خانه نیستم. اما زود به خانه میروم، اگر زودتر از من رسیدی، منتظرم نشو، برو تو، کلید زیر فرش دم در است. سادگی و بیآلایشی زندگی او. کلید زیر دمدری است. اعتماد به مرد آیندهاش. حتماً چیز مهمی برای دزدیده شدن ندارد. به سوی آدرسی که به تو داده میروی. همانطور که گفته بود، خانه نیست. کلید را پیدا میکنی. وارد تاریکی کرکرههای بسته میشوی. اینجا آپارتمان یک دختر تنها است. آپارتمان لودمیلا.
تلگرام
واتساپ
کپی لینک