1
اوایل فوریه ۲۰۰۶ من چهل و هفت ساله بودم و در حضیض زندگی ام تابستان پیش از آن برادر کوچک ترم که بهترین دوستم هم بود، از فرط مصرف مشروبات الکلی جانش را از دست داد. در آن زمان یک رمان نوشته بودم که هیچ کس از آن خوشش نیامده بود در کارم مدام مشکل و درگیری داشتم و در آستانه ورشکستگی مالی بودم گرگ و میش غروب تنها بودم و داشتم در بزرگراهی در مونتانا رانندگی میکردم که به فکر بیمه عمرم افتادم و متوجه شدم که مرده من بیشتر از زنده ام ارزش دارد. تا وقتی که به انتهای آزادراه رسیدم همه اش در این فکر بودم. برف میبارید و نور کم بود هیچ کس متوجه نمیشد که خودکشی کرده ام.
اما بعد در آن کولاک برف و بوران با چشم ذهنم همسرم و پسرهایم را دیدم و احساس و ذهنیتم عوض شد. وقتی از بزرگراه بیرون میرفتم داشتم می لرزیدم و لرزشم غیر قابل کنترل بود در آستانه فروپاشی روانی، سر فرود آوردم و به خدا و کائنات التماس کردم که کمکم کنند دعا و خواهش کردم یک داستان به من داده شود چیزی عظیم تر و فراتر از خودم پروژه ای که بتوانم خودم را توی آن گم کنم
موسیقی سوینگ داشتند و او رؤیاهایی داشت درباره ریتا هیورث که نگو و نپرس دو بلیت خرید وقتی بقیه تماشاگران وارد سالن میشدند، او ایستاده بود و چشم میگرداند در خیابان و پیاده روها بلکه آنا را ببیند منتظر ماند و ماند تا آنکه واقعیت بی رحم و ویرانگر به او هجوم آورد و توی دلش را خالی کرد؛ یقین کرد که او نخواهد آمد.
میمو گفت: من که بهت گفتم
پینو میخواست از دست برادرش عصبانی شود اما نمی توانست. در اعماق وجودش از دل و جرئت برادر کوچکتر از کله شقی او دانایی اش و اینکه خیابان را می شناخت
خوشش می آمد. بلیت را داد به دست میمو پسرها رفتند توی سالن و صندلی هایشان را پیدا کردند.
میمو آهسته گفت: «پینو؟ تو کی هیکلت بزرگ شد؟ پونزده سالت که شد؟ پینو به زحمت لبخند زد برادرش همیشه دلخور بود که قدش آن قدر کوتاه است.
نه بابا، تا شونزده سالگی طول کشید جدی میگم
اما می تونه زودتر هم باشه؟
«ممکنه.»
چراغ های سالن خاموش شد و فیلم خبری تبلیغات فاشیستی روی پرده آمد.
پینو هنوز هم از اینکه آنا او را قال گذاشته و نیامده کلافه بود که ناگهان دوچه روی پرده سینما ظاهر شد بنیتو موسولینی لباس فرماندهی پوشیده بود، کتی از بالا تا پایین پوشیده از نشانها و مدالهای لیاقت نظامی با کمربند، پیراهن و شلوار و چکمه های سوارکاری بلند مشکی که تا زانویش میرسید. داشت با یکی از فرماندهان میدان جنگ خود در دماغه ای در دریای لیگورین قدم میزد.
در حال حاضر مطلبی درباره مارک سولیوان نویسنده زیر آسمانی به رنگ خون در دسترس نمیباشد. همکاران ما در بخش محتوا، به مرور، نویسندگان را بررسی و مطلبی از آنها را در این بخش قرار خواهند داد. با توجه به تعداد بسیار زیاد نویسندگان این سایت، درج اطلاعات تکمیلی، نقد و بررسی تمامی آنها، کاری زمانبر خواهد بود؛ لذا در صورتی که کاربران سایت برای مطلبی از نویسنده، از طریق صفحه ارتباط با ایده بوک درخواست دهند، تهیه و درج محتوای برای آن نویسنده در اولویت قرار خواهد گرفت.ضمنا اگر شما کاربر ارجمندِ سایت ایدهبوک، این نویسنده را می شناسید یا حتی اگر خود، نویسنده هستید و تمایل دارید با مطلبی جذاب و مفید، سایرین را به مطالعهی کتاب ترغیب و دعوت کنید، می توانید محتوای مورد نظرتان را از صفحه ارتباط با ایده بوک ارسال نمایید.
در حال حاضر مطلبی درباره ساسان گلفر مترجم کتاب زیر آسمانی به رنگ خون در دسترس نمیباشد. همکاران ما در بخش محتوا، به مرور، مترجمان را بررسی و مطلبی از آنها را در این بخش قرار خواهند داد. با توجه به تعداد بسیار زیاد مترجمان این سایت، درج اطلاعات تکمیلی، نقد و بررسی تمامی آنها، کاری زمانبر خواهد بود؛ لذا در صورتی که کاربران سایت برای مطلبی از مترجم، از طریق صفحه ارتباط با ایده بوک درخواست دهند، تهیه و درج محتوای برای آن مترجم در اولویت قرار خواهد گرفت.ضمنا اگر شما کاربر ارجمندِ سایت ایدهبوک، این مترجم را می شناسید یا حتی اگر خود، مترجم هستید و تمایل دارید با مطلبی جذاب و مفید، سایرین را به مطالعهی کتاب ترغیب و دعوت کنید، می توانید محتوای مورد نظرتان را از صفحه ارتباط با ایده بوک ارسال نمایید.
تلگرام
واتساپ
کپی لینک