جستجوهای اخیر
جستجوهای پرطرفدار
155,400
«بسیار شادمانم که از آنجا رفتهام! ای نیکوترین یار، دل آدمی بس غریب است! تو را که بسیار دوست داشتم و جداییات برایم ناممکن بود، ترک گفتم و اکنون شادمانم! میدانم که این احساس را بر من میبخشی. آیا دیگر دوستیهای من نیز از سر تقدیر نبود تا دلی همچون دل مرا بههراس اندازد؟ لئونوره بیچاره! با این حال من هیچ تقصیری نداشتم. آن زمان که خواهرش با طنازیهای لجوجانه خود اسباب سرگرمی دلنشینی را برای من فراهم آورده بود، عشق در دل دخترک بیچاره بیدار میشد و من کاری از دستم برنمیآمد! با این حال، آیا من هیچ تقصیری ندارم؟ آیا احساسات او را تحریک نکردهام؟ آیا من آن نشان حقیقی طبیعت را که بارها مایه خنده ما شده بود و اصلاً خندهدار نبود، تمسخر نکردهام؟ آه، این انسان عجب گلایههایی از خویشتن میتواند بکند! ای نیکوترین یار، میخواهم ... سوگند میخورم که میخواهم خویشتن را اصلاح کنم و از این پس مرتکب همان اندک نابخردیها هم نشوم که تقدیر بر سر راه ما مینهد. میخواهم دَم را غنیمت شمارم و گذشتهها را بهفراموشی بسپارم. ای نیکوترین یار، تردید نیست که حق با توست و انسانها رنج کمتری میبردند اگر ـ دلیل این رفتار را خدا میداند ـ با این همه جدیت ذهن خویش را بهنابخردیهای گذشته نمیآلودند و بیشتر بهلحظه بیتفاوت اکنون عنایت میکردند.
لطف کن و بهمادرم بگو، سفارش او را بهبهترین شکل انجام میدهم و به زودی خبرش را بهاو میرسانم. با عمهام صحبت کردم و هیچ نشانی از خباثتی نیافتم که آن همه دربارهاش برای ما میگفتند. زنی شاد و پرشور و بسی نیکدل است. برایش ماجرای رنجش مادرم از سهم باقیمانده ارث را تعریف کردم و او نیز علتها، دلایل و شرایطی را شرح داد که پس از تحقق آنها حاضر خواهد بود همه سهم ارث، و حتی بیش از آن را پرداخت کند. خلاصه، نمیخواهم اکنون در این باره مطلبی بنویسم، به مادرم بگو، کارها روبه راه خواهد شد. یار مهربان، هنگام انجام این کار دریافتم که کژفهمیها و سستیها شاید بیش از نیرنگها و خباثتها، سبب گمراهی در جهان میشود. دست کم این دو ویژگی واپسین، بیتردید کم اثرتر از دو علت نخستین نیست.
راستی، حال من اینجا خوب است. تنهایی مرهمی شفابخش برای دل من در این سرزمین بهشتی است و اغلب بهار جوانی دل لرزان مرا یکسره میآکند. هر درختی، هر پرچینی بهدسته گلی میماند و آدمیدوست دارد به شکل پروانهای درآید و در این دریای عطرها شناور شود و طعام خویش را بجوید و بیابد.
خود شهر چندان گیرا نیست، برعکس، زیبایی طبیعت اطراف آن وصف ناپذیر است. همین زیبایی سبب شد مرحوم اشراف زاده فون م باغی بر یکی از تپهها بنا نهد. این تپهها هر یک با رنگی بهنهایت زیبا بههم میرسند و درّهای بس زیبا را پدید میآورند. باغ بیآلایش است و در بدو ورود بیدرنگ حس میکنی که آفریده دست باغبانی دانشمند نیست، بلکه دلی لبریز از عشق طراحیاش کرده و مقصودی جز لذت خویش نداشته است. در اتاق کوچک و ویرانی که مورد علاقه او بوده است و من نیز دوستش دارم، چند قطره اشکی از دیدگانم روان شد. دیری نمیپاید که من ارباب این باغ خواهم شد. باغبان هم در همین چند روزی که به اینجا آمدهام، بهمن علاقهمند شده است و در آینده نیز هیچنگرانی نخواهد داشت.»
تلگرام
واتساپ
کپی لینک