جستجوهای اخیر
جستجوهای پرطرفدار
100,000
سبب می شد تا ساعتها به لهجه ی یک بازیگر بد نمایشهای شکسپیر صحبت کنم و گویا کالیپسو تا ابد هم با این قضیه سرگرم میشد.
گفتم: «نه، تیر سخنگومو نشونشون نمیدم اما به شعر پنج بندی
فکاهی واسشون میخونم
کالیپسو و لئو هم زمان گفتند: «نه» چنگالهایشان را انداختند و
گوشهایشان را گرفتند.
من شروع به خواندن کردم
روزی ایزدی بود به نام آپولو
که وارد غاری خالی و آبی شد
روی کرسی درختی
یک آتش خوار برنزی
مجبور میشود دیوانگی و مرگ را ببلعد
همه دور میز در سکوتی معذب کننده فرو رفته بودند.
جوسفین غرغر زد: «تا حالا هیچ کس جرأت نکرده بود تو این خونه
شعر پنج بندی فکاهی بخونه آپولو
گفتم: «خب امیدوارم از این به بعدم کسی نخونه اما این پیشگویی
دودونا بود که ما رو کشوند اینجا
تلگرام
واتساپ
کپی لینک