جستجوهای اخیر
جستجوهای پرطرفدار
25,900
کیان برای این که مطمئن شود که این دفعه اشتباه نمی کند انگشت های دست چپش را با فاصله روی اثر انگشتهای مادر نگه داشت. از حالت قرار گرفتن انگشتهای کوتاه و بلند کاملاً معلوم بود که خودش است انگشت اشاره ی دست چپ ساعتش زنگ هشدار کم شدن زمان را زد فقط بیست و پنج دقیقه به برگشتن مادرش مانده بود کیان با عجله چراق قوه ی ماوراء بنفشش را بین دندان هایش گذاشت که صدای ساعت مچیش بلند شد: «یک درخواست تماس از کد ۵،۲،۳،۹،۲۶
کیان چسب ژله ای اش را بیرون آورد و روکشش را بلند کرد و دور انگشت اشاره ی دست چپش پیچید و آرام انگشتش را روی اثر انگشت مادر گذاشت در این فاصله پیام درخواست ارتباط دو بار تکرار شد. کیان همین طور که طرف آسانسور می دوید
صف از چادر مدرسه هم گذشته بود که کیان و مزدک به آخرش رسیدند همه ی کسانی که از عصر تا به حال به اردوگاه منتقل شده بودند خودشان را جلوی دفتر موقت شهرداری رسانده بودند تا قبل از تمام شدن بسته های مایحتاج ضروری سهمشان را تحویل بگیرند. کیان پشت سر مرد قد بلندی که به نظر میرسید ورزشکار باشد ایستاد مزدک یک سوت بلند به افتخار صفی که کیان تویش ایستاده بود کشید و گفت: «اووه! این همه بخوایم تو صف وایسیم که فشارمون میافته کیان دستش را گرفت و فشارش داد بین خودش و مرد ورزشکار و گفت: «این» که چیزی نیست باید صف ایست بازرسی رو می دیدی هنوز دو دقیقه از ایستادنشان توی صف نگذشته بود که آنا یک پیام تصویری مشترک به ساعتهای مچیشان فرستاد و در حالی...
تلگرام
واتساپ
کپی لینک