جستجوهای اخیر
جستجوهای پرطرفدار
129,500
یادداشت ناشر
سه قطره خون
گرداب
داش آگل
آینه شکسته
طلب آمرزش
لاله
صورتک ها
چنگال
مردی که نفسش را کشت
مُحلل
گجسته در
همایون هم بلند شد به میز تکیه داد و با لحن تمسخر آمیز گفت: بچه من .... بچه من .... پس چرا شکل بهرام است؟ با آرنجش زد به قاب خاتم که عکس بهرام در آن بود و به زمین بچه که تاکنون بغض کرده بود به گریه افتاد بدری با رنگ پریده و آهنگ تهدید آمیز گفت: مقصودت چیست؟ چه میخواهی بگویی؟ می خواهم بگویم که هشت سال است مرا گول زدی. مسخره کردی هشت سال است که تف سربالا بودی نه زن...! به من...؟ به دخترم؟
دیروز بود که اتاقم را جدا کردند آیا همان طوری که ناظم وعده داد من حالا به کلی معالجه شده ام و هفته دیگر آزاد خواهم شد؟ آیا ناخوش بوده ام؟ یک سال است در تمام این مدت هر چه التماس میکردم کاغذ و قلم می خواستم به من نمیدادند همیشه پیش خودم گمان می کردم هر ساعتی که قلم و کاغذ به دستم بیفتد چقدر چیزها که خواهم نوشت... ولی دیروز بدون اینکه خواسته باشم کاغذ و قلم را برایم آوردند. چیزی که آن قدر آرزو می کردم، چیزی که آن قدر انتظارش را داشتم..... اما چه فایده از دیروز تا حالا هر چه فکر میکنم چیزی ندارم که بنویسم. مثل این است که کسی دست مرا می گیرد یا بازویم بی حس میشود. حالا که دقت میکنم ما بین خط های درهم و برهمی که روی کاغذ کشیده ام تنها چیزی که خوانده می شود این است: «سه قطره خون.»
تلگرام
واتساپ
کپی لینک