جستجوهای اخیر
جستجوهای پرطرفدار
230,520
وقتی امیلی و جیمز وارد کلاس مطالعات اجتماعی شان شدند. آقای کوییزلینگ این طوری ازشان استقبال کرد: «دو روز بیشتر نمونده!» جیمز پرسید: «شما هم توی فرار از صخره شرکت میکنین؟
وقتی امیلی فهمیده بود آقای کوییزلینگ هم عضو کتاب بازهاست حسابی تعجب کرده بود. او معلمی مقرراتی بود که با کسی شوخی نداشت، حواسش به درس دادنش بود و توی نمره دادن سخت گیری می کرد. حتی مدل لباس پوشیدنش هم جدی بود پیراهن یقه دار ساده و اتوکشیده که پایینش را توی شلوارش میگذاشت به خاطر همین اصلاً بهش نمی خورد که عاشق ماجراجویی و شکار کتاب باشد. آقای کوییزلینگ جواب داد: من و خانم لیندن جفتمون می آیم.»
امیلی و جیمز وقتی معمای رمز ناگشودنی را حل میکردند با خانم لیندن که کتابدار کتابخانه ی عمومی سان فرانسیسکو بود دوست شده بودند و اتفاقی این دوتا ماجراجوی خوره ی کتاب و معما را با هم آشنا کرده بودند.
اوووووووه.» صدای مدی بود که از پشت امیلی و جیمز گفت: «چه عاشقانه.» امیلی که از وقتی یادداشت توی کمدش را پیدا کرده بود اولین بار بود مدی را میدید نتوانست جلوی خودش را بگیرد و دقیق براندازش کرد. انگار این طوری میتوانست سرنخی پیدا کند که نشان دهد مدی یادداشت را برایشان گذاشته.
تلگرام
واتساپ
کپی لینک