جستجوهای اخیر
جستجوهای پرطرفدار
204,000
امیلی بدون اینکه بالا را نگاه کند به نوشتن در دفترچه اش ادامه داد و گفت: «اممم بذارید حدس بزنم...
پدرش همین تازگیها اشاره کرده بود که دارند به محل زندگی اسطوره ی ادبی اش اسباب کشی میکنند آه بیشتر از شصت میلیون بار این را تکرار کرده بود. هیچ جایی برای رفتن نمانده بود جز همه جا جک کرواک اینو توی کتاب...»
در جاده نوشته پدر میدونم امیلی آه بلندی کشید از دست رمز نوشته و پدرش که تمرکزش را به هم زده بود حسابی عصبانی بود بعد مدادش را دوباره بین موهای دم اسبی اش فرو برد تا جایش امن باشد. داشتند از میان دره ای رد میشدند که دامنه اش را ردیفهای خانه های متراکم زیادی شبیه تسمه های ماشین، پر کرده بودند. امیلی با خودش گفت در همین یک گوشه از ایالت کالیفرنیا، بیشتر از کل ایالت نیومکزیکو که تازه از آنجا اسباب کشی کرده بودند خانه هست. در آینه ی بغل ماشین میتوانست مینیون درب و داغان خانوادگی شان را ببیند که دنبالشان می آمد. اسم مینیون را سالی گذاشته بودند؛ ادای احترام دیگری به جک کرواک کبیر و بی نظیر مادرشان فرمان سالی را محکم گرفته بود و با هیجان به سمت جلو خم شده بود. مادر همیشه برای رسیدن به مقصد هیجان داشت فرقی نمیکرد مقصد مغازه ی میوه فروشی باشد یا کالیفرنیا متیو برادر بزرگتر امیلی هم همین طور که به موسیقی گوش می داد، موهای مدل سرخپوستی غیر عادی اش را تکان می داد. بی برو برگرد داشت به کار گروه موسیقی مورد علاقه اش فلاش گوش می داد.
تلگرام
واتساپ
کپی لینک