مقام به یمن دختر رَز کوچة میخانه صف دارد مرید تاک پُربارم که فرزندی خلف دارد غرض بدمستی بیهوده با افراط در می نیست خوشا رندی که از همصحبتی با می هدف دارد! دل بیچاره از پیچ و خم گرداب غافل بود گمان می کرد دریا در دلش تنها صدف دارد کبوترهای جلد از آفت پرواز آگاهند جهان مثل فلاخن سنگ ناپیدا به کف دارد مقام دود و آتش را که دیدم با خودم گفتم اسارت با چنین وصفی به آزادی شرف دارد اگر با یا علی برخاستی با یا رضا بنشین یکی فیروزۀ مشهد یکی دُرّ نجف دارد جاده های دور شرف دارند کافرها به ایمان مردّدها چه خوب است اینکه ما بی ریبه محشوریم با بدها بهشتی را که دعوت می کند زاهد نمی خواهم بگو بس کن که بیزارم ازین باید نبایدها دل بی تاب من آرامشی چون مرگ می خواهد که دیگر خسته ام مثل نفس از رفت و آمدها مپرس از من چرا در اوج رعنایی زمین گیرم گریبان گیر و درگیرم نه با یک غم که با صدها چقدر این جاده های دور را بیهوده طی کردم زمینْ گرد است و با این وصف موهومند مقصدها گریبان رها کنش که بفهمد بلای طوفان چیست پرنده ای که ندانست لطف زندان چیست چه لاله ها که در این دشت واژگون شده اند یکی بپرسد از ایشان که در گریبان چیست طبیب بود که درد مرا دوچندان کرد که گفت عاشقی اما نگفت درمان چیست من از صفات رئوف الرحیم دانستم امیدبخش ترین آیه های قرآن چیست اگرچه معتقدم هرچه هست حکمت توست بگو که فلسفة رنج های انسان چیست؟ بدمستی گاه با فرزانگی دعوای ایمان کرده ام گاه دل را با شعف هم کیش مستان کرده ام گاه با ابلیس هم پیمان و روگردان ز دوست دشمنِ دیرینه را در خانه مهمان کرده ام ساقی و ساغر ز دستم خونِ دل ها خورده اند من در این میخانه بدمستیْ فراوان کرده ام گردبادی خانه بر دوشم که با یک تاختن زلف خوبان را به آسانی پریشان کرده ام من که خود را قله ای می دانم از دیوانگی پیشِ پایت خویش را با خاک یکسان کرده ام هیچ کس اما نمی داند که من آیینه ام خویش را در هاله ای از آه پنهان کرده ام پیکار در بهارم شاید اما در خزانم نیستند دشمنانم شاید اما دوستانم نیستند روشنای آفتاب و خندة رنگین کمان هیچ یک این روزها در آسمانم نیستند مستی می نیز حالم را ازین بهتر نکرد دل خوشی های شما آرام جانم نیستند درد دل کردی ولی از رنج های من مپرس در دلم هستند اما بر زبانم نیستند پهلوانانی که پیروزند در پیکار رنج مرد میدانی که من مغلوب آنم نیستند
تلگرام
واتساپ
کپی لینک