جستجوهای اخیر
جستجوهای پرطرفدار
99,900
- اسلحه نه.» دو نفرشان پوزخندی زدند دو آتشه و تند بودند و حوصله ی شنیدن هیچ حرفی را نداشتند. من می گفتم شبنامه پخش کنید آنها کیفشان این بود که بروند و یک ژاندارم بخت برگشته را خلع سلاح کنند. وقتی من گفتم اسلحه نه غلامرضا، که به من نزدیک تر بود و از جیک و پیک همه چیز خبر داشت، گفت: «ولی الان دست هر بچه ده دوازده ساله ای هست. گفتم یکی این که با اصل مبارزه مسلحانه مخالفم. گل در برابر گلوله نباید خون مردم عادی بریزد یا چه دلیلی وجود دارد که مطمئن بشویم به کسی که شلیک میکنیم مرگ حقش بوده، چون فقط مثل ما فکر نمیکرده و چطور مطمئن باشیم شلیک کردن به یک نفر دیگر عدل وظیفه ی ما بوده و بعدها دچار عذاب وجدان نمی شویم؟
غلامرضا عصبانی و بی حوصله شده بود. گفت: «کلاس فلسفه نیست آقا مرتضا.»
گفتم ولی باید به فلسفه ای پشتش باشه. گفت: «یعنی میفرمایید به جای نارنجک و فشنگ به هر چریک و تکاوری باید به تاریخ تمدن داد که مطالعه بفرمایند؟!» یکی از بچه ها تک مضراب آمده بود که: «ماکیاولی بدیم بهتر نیست؟!»
گفتم: «حتا چیزی که خودتون راجع به ش حرف میزنین...
ما پراکنده ایم از هم.
هر کدام دنیای خودمان را داریم.
دنیاهایی که هیچ نقطه ی اشتراک، هیچ مرز مشترکی ندارند. دنیاهایی که هر چند طول و عرض جغرافیایی شان بر هم منطبق است
اما لایه ها و طبقات مختلفی دارند. دنیاهایی که نمی شود با هم روایت شان کرد.
هیچ وقت نتوانسته ایم و تنها دلیلش هم همین است که هر کسی در پیله ای که برای خودش تنیده زندگی میکند.
هر کس به زخم خود ور می رود. هر کس هر چند همیشه درد میکشد اما همدرد کسی نیست.
همدردی کسی را نمی پذیرد.
این ما هستیم. پراکنده از هم.
تلگرام
واتساپ
کپی لینک