جستجوهای اخیر
جستجوهای پرطرفدار
استون خب حالا نظرت چیه؟ دیویس راستش فکر میکنم.... یعنی باید بدونم که.. خب.... استون چی بدونی؟
دیویس می گم که باید به کمی... باید به کمی....
استون آه میتونم بگم اگه.... دیویس یعنی... موضوع اینه که.... ملتفتی... میگیری چی میخوام بگم؟
استون وقتش که شد..... دیویس میخوام بگم.... همین درسته همینو میخواستم بگم ملتفتی؟
استون منظورت اینه که..... دیویس میدونی میخوام بگم... میخوام بگم.... یعنی.... من چه جور کاری باید.
[ مكث ]
استون خب گفتم که... مثلاً پله ها... زنگ ها....
اما مسئله چیز دیگه س یعنی میشه گفت.... این خودش دیویس موضوع جارو رو مثلاً مطرح میکنه.... درسته؟ استون خب مسلماً به چیزی واسه گردگیری بهت داده میشه....
دیویس اوه این که مسلمه.... اما مسئله اینه که.... بدون جارو... کاری از پیش نمیره... گردگیری که کافی نیست.... کافیه؟
استون یه جارو لازم داری دیویس د همین... منظور منم درست همینه. استون اشکالی نداره من برات یه دونه پیدا میکنم.... البته.... به چیز دیگه هم لازم داری بگو دیگه... چند تا برس.....
وقتی شخصیت ها زاده شدند نویسنده در موقعیت غریبی قرار می گیرد. آن ها چندان استقبال خوبی از او نخواهند کرد. زندگی بخشیدن به شخصیت های نمایشنامه کار آسانی نیست قرار دادن آنها در تعین ناممکن است به خصوص که شما نمیتوانید هیچ دستوری بدهید. تا حدودی میتوان گفت که نویسنده با آنان وارد نوعی بازی تمام نشدنی میشود با آنها موش و گربه و قایم باشک بازی میکند. در نهایت متوجه میشود که انسانهایی آفریده است که گوشت و خون دارند و دارای خواست و اراده و حساسیتی شخصی و مخصوص به خود هستند.ترکیبی دارند که نمی تواند تغییر دهد
تلگرام
واتساپ
کپی لینک