15,840
داشتم از خودم شهرم زنم دخترم زندگیم و همه ی چیزهایی که دوستشون داشتم فرار میکردم!
لا اقل برای مدتی کم کم چشم هایم سنگین شدند و به خواب رفتم... با صدایی شبیه انفجار از جا پریدم برقی ناگهانی چشم هایم را خیره کرد. دردی شدید در ناحیه ی سینه و سرم حس کردم همین! وقتی به خود آمدم هنوز همه جا تاریک بود و صدای گریه ی بچه ها زاری و دعای زنها و مردها تاریکی شب را می خراشید. خواستم تکانی به خودم بدهم ولی اصلاً امکان نداشت. سنگینی کسی یا چیزی روی سینه ام افتاده بود و نمی گذاشت نفس بکشم یا حرکت کنم خواستم فریاد بزنم اما آن هم غیر ممکن بود. درد سینه و ادامه داشت اما حواسم بیشتر به این بود که حرکت کنم و از آنجا سرم بیرون بروم. شاید ساعت ها گذشت و من نمیتوانستم تکان بخورم کم کم بدنم بی حس شد. دردی حس نمیکردم و نفسهایم کوتاه و با فاصله بودند. با خودم فکر کردم دارم میمیرم!» به یاد دخترم زنم مادرم و همه ی کسانی افتادم که دوستشان داشتم. ناخودآگاه چهره ی پدرم هم که چند سال قبل از دست داده بودم روبه رویم ظاهر شد بی اختیار چشم هایم را بستم.....
صداها بیشتر میشدند برای لحظه ی کوتاهی نوری درخشان مثل نور خورشید دیدم کسانی من را از لای تکه های اتوبوس و بدنهای زخمی و خونی مسافران دیگر بیرون میکشیدند. هنوز نمی دانستم دقیقاً چه اتفاقی افتاده است. صداهای اطرافم را خیلی واضح نمی شنیدم اما صدای کسی را که بالای سرم بود شنیدم: «این یکی هم مرده!»
در حال حاضر مطلبی درباره سیامک آقا جانبگلو نویسنده پس از مرگم در دسترس نمیباشد. همکاران ما در بخش محتوا، به مرور، نویسندگان را بررسی و مطلبی از آنها را در این بخش قرار خواهند داد. با توجه به تعداد بسیار زیاد نویسندگان این سایت، درج اطلاعات تکمیلی، نقد و بررسی تمامی آنها، کاری زمانبر خواهد بود؛ لذا در صورتی که کاربران سایت برای مطلبی از نویسنده، از طریق صفحه ارتباط با ایده بوک درخواست دهند، تهیه و درج محتوای برای آن نویسنده در اولویت قرار خواهد گرفت.ضمنا اگر شما کاربر ارجمندِ سایت ایدهبوک، این نویسنده را می شناسید یا حتی اگر خود، نویسنده هستید و تمایل دارید با مطلبی جذاب و مفید، سایرین را به مطالعهی کتاب ترغیب و دعوت کنید، می توانید محتوای مورد نظرتان را از صفحه ارتباط با ایده بوک ارسال نمایید.
تلگرام
واتساپ
کپی لینک