1
بنر بالای صفحه
IdeBook.ir
  • فروش ویژه

کتاب روح جسیکا

معرفی کتاب روح جسیکا

4.3 (5)
کتاب روح جسیکا(پیدایش)، اثر اندرو نوریس ، با ترجمه مهرداد مهدویان ، در بازار نشر ایران، توزیع شده است. این محصول در سال 1401 توسط انتشارات پیدایش ، به چاپ رسیده است. این محصول در قطع و اندازه‌ی رقعی، در سایت ایده بوک قرار دارد.
موجود
قیمت ایده بوک: 168,000 31%

115,920

موضوعات مرتبط

محصولات بیشتر
روح جسیکا

مشخصات محصول

نویسنده: اندرو نوریس
ویرایش: -
مترجم: مهرداد مهدویان
تعداد صفحات: 224
انتشارات: پیدایش
وزن: 273
شابک: 9786002969941
تیراژ: -
سال انتشار: 1401
تصویرگر: -
نوع جلد: شمیز

معرفی محصول

روح جسیکا به قلم اندرو نوریس و ترجمه مهرداد مهدویان از مجموعه رمان نوجوان پیدایش به چاپ رسیده است. نسخه اول این کتاب با عنوان Jessica’s ghost در سال 2015 منتشر شده. نوریس که در ابتدا معلم تاریخ بوده و در حال حاضر به نویسندگی مشغول است، روح جسیکا را بهترین اثر خود می‌داند. 


فرانسیس هرگز دوستی مثل جسیکا نداشته، دوستی که بتواند در کنار او خودِ‌ خودش باشد و جسیکا دقیقا چنین دوستی است. جسیکا هم هرگز دوستی مثل فرانسیس نداشته، شاید به این خاطر که او اولین نفری است که می‌تواند جسیکا را ببیند.


جسیکا روحی است در مدرسه که فرانسیس اتفاقی او را می‌بیند و خیلی زود دوستی‌شان شکل می‌گیرد. اندی، دختر نوجوان دیگری برای دفاع از فرانسیس در مقابل چند قلدر مدرسه می ایستد و جسیکا می‌فهمد که اندی هم او را می‌بیند.


چرا بعضی از بچه‌ها می‌توانند روح جسیکا را ببینند؟ وجه اشتراک آنها چیست؟ چرا روح جسیکا هنوز در این دنیا مانده و به دنیای خودش نمی‌رود؟ آیا این بچه‌ها مأموریتی دارند یا همه این حوادث فقط اتفاقی بی‌هدف و بی‌برنامه است؟


 


منبع: ناشر کتاب

گوشه ای از کتاب

فصل ۱

فرانسیس نیاز داشت مدتی تنها بماند.
بایست تنها می‌ماند تاکمی فکر کند و به همین دلیل و باوجود هوای بد، کیف مدرسه و ظرف ناهارش را برداشت و به سمت نیمکت دور زمین ورزش رفت.
تنهایی چیزی نیست که بتوان به‌راحتی آن را در یک مدرسه‌ی شلوغ پیدا کرد ولی خب، آن موقع ماه فوریه بود و دمای هوا کمی بالاتر از صفر بود. فرانسیس هم می‌دانست به همین دلیل بیشتر دانش‌آموزها داخل ساختمان می‌مانند. اگر هم کسی بیرون می‌آمد، از آن نیمکت کذایی دوری می‌کرد. نیکمت درست روبه روی ساختمان اصلی دفتر مدرسه قرار داشت و شاگردان مدرسه‌ی جان فلتون ترجیح می‌دادند ساعت ناهارشان را جایی بگذرانند که دور از دید کامل کارکنان مدرسه باشد.
البته برای فرانسیس خیالی نبود تاکسی او را ببیند - مخصوصاً از آن فاصله‌ی دور - و تنها چیزی که می‌خواست این بود که شاید بتواند بی‌هیچ مزاحمتی کمی فکر کند. پس‌ روی نیمکت نشست و کلاهش را محکم تا روی گوش‌هایش پایین کشید؛ درحالی‌که با دست‌های یخ‌زده‌اش فنجان چایی‌اش را گرفته بود. آن موقع بود که یک مزاحم از روی چمن به سمتش آمد.
دختری هم سن و سال خودش بود - فرانسیس کسی را در مدرسه با چنین مشخصاتی نمی‌شناخت - و احتمالاً بیشترین چیزی که مایه‌ی تعجبش بود لباسی بود که پوشیده بود.
یا به عبارتی چیزی که نپوشیده بود.
باوجود سرمای زیاد، پالتویی تنش نبود. تنها چیزی که بدنش را می‌پوشاند یک پیراهن راه‌راه سیاه‌وسفید بود - اگر کسی از این‌جور چیزها سر درمی‌آورد می‌دانست که اسم لباس دکلته است.
- طوری که دست‌ها و شانه‌هایش در معرض هوای سرد زمستانی قرار داشت. فرانسیس با خودش گفت هرکجا می‌رود، به‌احتمال‌زیاد قبل از رسیدن یخ می‌زند و می‌میرد.
از گوشه‌ی چشم مشغول تماشا بود که در عین تعجبش دخترک یک راست سوی او آمد. بعد هم متوقف شد و طرف دیگر نیمکت نشست. تخته‌های چوبی نیمکت هنوز یخ‌زده بودند ولی انگار برای او مهم نبود. همان‌جا نشست و به‌آرامی هرچه‌تمام‌تر و بدون گفتن کلمه‌ای دور زمین ورزشی و عمارت زل زد. فرانسیس دوست داشت تنها باشد ولی کنجکاو هم بود.
دختر از زمین ورزشی گذشته بود تا کنارش بنشیند؟ چرا صحبت نمی‌کرد؟ چرا به نظر نمی‌رسید اصلاً سردش باشد؟
فرانسیس لیوانش را طرفش گرفت و گفت: «با یک‌کم از این چطوری؟ چایی خالی است ولی داغ است!»
دخترک برگشت تا نگاهش کند ولی بعد سرش را طرف مخالف برگرداند انگار می‌خواست ببیند فرانسیس با چه کسی صحبت می‌کند. وقتی متوجه شد کس دیگری آنجا نیست و فرانسیس با او صحبت می‌کند، حالتی از وحشت و تعجب توی صورتش ظاهر شد.
پرسید: «با... با من بودی؟»
فرانسیس لیوانش را پس کشید و گفت: «ببخشید. دیگه تکرار نمی شه.»
صدام رو هم می‌شنوی؟»
فرانسیس گفت: «آره... بازم عذر میخوام»
دخترک اخم کرد و گفت: «آخه هیچکی من رو نمیبینه. صدام رو هم نمی شنوه.»
واقعاً؟
دخترک با اشتیاق به او نگاه کرد و گفت: «مگر اینکه... مرده باشه، نکنه تو هم مردی؟» .
«نه فکر نکنم مرده باشم.»
وقتی فرانسیس محتویات لیوانش را به‌آرامی روی چمن خالی کرد و لیوان را روی در فلاسک محکم می‌کرد، نهایت سعی‌اش را کرد تا لبخندی تحویلش دهد. به نظرش رسید وقت بلند شدن و خداحافظی کردن است. دخترک هنوز خیره به او نگاه می‌کرد گفت: «ولی من هنوز سر در نمی یارم...»
فرانسیس گفت: «تو.... تو خودت... تو مردهای، مگه نه؟»
سعی کرد وقتی فلاسک را توی کیفش می‌گذارد، حالت صدایش طبیعی باشد. دخترک گفت: «چی؟ آهان... آره.»
برای اینکه حرفش را ثابت کنددستش را بالا برد و طوری از میان تخته چوب‌های پشت نیمکت رد کرد که انگار از جنس دود است. ادامه داد: «ولی من نمی‌فهمم تو چطور میتونی من رو ببینی؟ منظورم اینه که هیچ‌کسی من رو نمیبینه!»
فرانسیس برای چند لحظه از جایش جم نخورد. خیلی سردش بود. با یکدست دمابان چایی و با دست دیگر کیفش را گرفته بود. آن موقع بود که مغزش در یک سیکل شروع کرد به بازنگری چیزی که تازه دیده بود.
دخترک گفت: «از وقتی‌که مردم، هیچ‌کس... منظورم این‌که من رو ندیده یا صدام رو نشنیده. ابداً!»
فرانسیس آهسته گفت: «میشه یه لطفی در حقم بکنی و دومرتبه همون کار رو تکرار کنی؟ طوری که دستت رو از وسط چوب رد کردی؟»
دخترک گفت: «منظورت این طوریه؟»
دوباره دستش را از میان تخته چوب‌های پشت سرش گذراند.« خیلی ممنون

پشت جلد

راه‌یافته به فهرست جایزه‌ی کتاب کاستا
فرانسیس نوجوان خیلی اتفاقی روح جسیکا را در مدرسه می‌بیند، روحی که بچه‌های دیگر نمی‌توانند ببینند. جسیکا و فرانسیس خیلی زود باهم دوست می‌شوند. اندی، دختر نوجوان دیگری برای دفاع از فرانسیس در مقابل چند قلدر مدرسه می‌ایستد و جسیکا می‌فهمد که اندی هم او را می‌بیند. چرا بعضی از بچه‌ها می‌توانند روح جسیکا را ببینند؟ وجه اشتراک آن‌ها چیست؟ چرا روح جسیکا هنوز در این دنیا مانده و به دنیای خودش نمی‌رود؟ آیا این بچه‌ها مأموریتی دارند یا همه‌ی این حوادث فقط اتفاقاتی بی‌هدف و بی‌برنامه است؟

نویسنده

اندرو نوریس

اندرو نوریس

در حال حاضر مطلبی درباره اندرو نوریس نویسنده روح جسیکا در دسترس نمی‌باشد. همکاران ما در بخش محتوا، به مرور، نویسندگان را بررسی و مطلبی از آنها را در این بخش قرار خواهند داد. با توجه به تعداد بسیار زیاد نویسندگان این سایت، درج اطلاعات تکمیلی، نقد و بررسی تمامی آنها، کاری زمانبر خواهد بود؛ لذا در صورتی که کاربران سایت برای مطلبی از نویسنده، از طریق صفحه ارتباط با ایده بوک درخواست دهند، تهیه و درج محتوای برای آن نویسنده در اولویت قرار خواهد گرفت.ضمنا اگر شما کاربر ارجمندِ سایت ایده‌بوک، این نویسنده را می شناسید یا حتی اگر خود، نویسنده هستید و تمایل دارید با مطلبی جذاب و مفید، سایرین را به مطالعه‌ی کتاب ترغیب و دعوت کنید، می توانید محتوای مورد نظرتان را از صفحه ارتباط با ایده بوک ارسال نمایید.

مترجم

مهرداد مهدویان

در حال حاضر مطلبی درباره مهرداد مهدویان مترجم کتاب روح جسیکا در دسترس نمی‌باشد. همکاران ما در بخش محتوا، به مرور، مترجمان را بررسی و مطلبی از آنها را در این بخش قرار خواهند داد. با توجه به تعداد بسیار زیاد مترجمان این سایت، درج اطلاعات تکمیلی، نقد و بررسی تمامی آنها، کاری زمانبر خواهد بود؛ لذا در صورتی که کاربران سایت برای مطلبی از مترجم، از طریق صفحه ارتباط با ایده بوک درخواست دهند، تهیه و درج محتوای برای آن مترجم در اولویت قرار خواهد گرفت.ضمنا اگر شما کاربر ارجمندِ سایت ایده‌بوک، این مترجم را می شناسید یا حتی اگر خود، مترجم هستید و تمایل دارید با مطلبی جذاب و مفید، سایرین را به مطالعه‌ی کتاب ترغیب و دعوت کنید، می توانید محتوای مورد نظرتان را از صفحه ارتباط با ایده بوک ارسال نمایید.

مهرداد مهدویان

دیدگاه کاربران

دیدگاه شما

کد امنیتی ثبت نظر

با ثبت دیدگاه، موافقت خود را با قوانین انتشار دیدگاه در ایده بوک اعلام می‌کنم.

پرسش خود را درباره این محصول ثبت کنید