جستجوهای اخیر
جستجوهای پرطرفدار
44,400
سارا در حالی که سعی میکرد کمد برگشته روی زمین را بلند کند گفت:
سما، کمک کن بلندش کنیم اون سرشو بگیر
امیر حسین هراسان نگاهشان میکرد و ریز ریز ناله اش شنیده میشد.
پای راستش زیر کمد گیر کرده بود. سما که نفس نفس میزد برگشت سمتش و عصبانی گفت: «باز تو کشوها رو پله کردی بری بالای کمد؟ سارا گفت وقت این حرفا نیست فعلاً مواظب خرده شیشه ها باش بعد پای امیر حسین را با احتیاط بیرون کشید چند خراش کوچک روی پا و دست راستش افتاده بود. سارا آرام بغلش کرد و همان طور که به همه جای پایش دست میکشید تا مطمئن شود حالش خوب است نفس عمیقی کشید و گفت: «الحمد لله. چقدر خدا رحم کرد...
امیر حسین خودش را توی آغوش سارا چپاند و عاقبت بغضش ترکید سارا لبخندی زد و او را سفت در بغل گرفت توی دلش تکرار میکرد باید بیشتر حواسم بهشون باشد.
هیچ وقت اولین تجربه پروازم رو فراموش نمیکنم
فوق العاده بود فوق العاده درست مثل یه پرنده توی آسمان آبی وبی نهایت اولش من و مامان در یه تور پرواز دو نفره تندم رزرو کرده بودیم. آخه این جوری ارزون تر هم در میاد
اصلش مامان این کار رو کرده بود چون خودش سالهاست که این کاره س به قول خودش پرنده س پرنده... جالبه نه؟
خانه بزرگ و قدیمی عزیز دوتا پلاک با در بزرگ فلزی ورودی برجهای یاقوت فاصله داشت. سارا با همان لبخند همیشگی اش با بچه ها خداحافظی کرد و زنگ طوسی رنگ را فشار داد. صدای نازک و کشدار سمانه از پشت ایفون پرسید کیه؟» دلش غنج رفت منم آبجی کوچیکه وارد که شد دوباره یاد حرف های مبینا افتاد دستش را روی دیوار آجری کنارش کشید و آرام آرام به سمت حوض وسط حیاط رفت برگهای رنگارنگ پاییزی، سطح حوض را پر کرده بود. دستش را پایین برد و آنها را کمی عقب زده از کنار برگها تصویر صورتش را توی آب دید. خم شد و زل زد توی چشم هایش...
تلگرام
واتساپ
کپی لینک