1
بنر بالای صفحه
IdeBook.ir

کتاب کارگل

معرفی کتاب کارگل

3.5 (2)
کتاب کارگل، اثر ایوان کلیما ، با ترجمه فروغ پوریاوری ، در بازار نشر ایران، توزیع شده است. این محصول در سال 1393 توسط انتشارات آگه ، به چاپ رسیده است. این محصول در قطع و اندازه‌ی رقعی، در سایت ایده بوک قرار دارد.
ناموجود

این محصول ممکن است با عنوان یا انتشارات دیگری موجود باشد، مجموعه آنها را اینجا ببینید.

محصولات بیشتر
کارگل

مشخصات محصول

نویسنده: ایوان کلیما
ویرایش: -
مترجم: فروغ پوریاوری
تعداد صفحات: 288
انتشارات: آگه
وزن: 340
شابک: 9789643292157
تیراژ: -
سال انتشار: 1393
تصویرگر: -
نوع جلد: -

معرفی محصول

کارگل اثری از ایوان کلیما. عنوان کتاب؛ کارگل، معنای نسبتا طنزآمیزی دارد.

در زبان چک ضرب‌المثلی است که می‌گوید: کسب و کار یک مشت طلا است، که ناظر بر این است که استادکار ماهر هیچ‌وقت فقیر نمی‌شود. اما ضرب‌المثل‌های دیگری هم وجود دارد: آن کس که نُه تا شغل دارد، شغل دهم‌اش تهیدستی است. معنایش این است که اگر هیچ کسب و کاری را درست و حسابی یاد نگیری، هیچ وقت پولدار نمی‌شوی.
کلیما می‌گوید: قهرمان کتابم، اکثرا به گونه‌ای ناخواسته، تعدادی شغل را امتحان می‌کند که واقعا برای هیچ‌کدامشان مناسب نیست. در هیچ‌یک از آن‌ها طلایی وجود ندارد، مگر آن که دستاوردهای نامنتظری را که تجربه به ارمغان می‌آورد، به حساب آوریم.

این کتاب چندان که اکثر کارهای مذکور در داستان‌ها را واقعا انجام داده‌ام، خود زندگینامه است. من در حفاری‌های باستان شناسی شرکت کرده‌ام، به عنوان پیک و نیز به عنوان دستیار مساح کار کردم.

کتاب‌ها و نسخه‌های دستی مولفان را قاچاق می‌کردم. حتی قطار رانده‌ام بدون اینکه از ریل خارج‌اش کنم، هر چند خوانندگانی که لوکوموتیو رانده‌اند می‌توانند تصدیق کنند که تصادف از جلو روی ریل کار دشواری است!

با این وصف، این تجربیات برایم فقط انگیزه یا مجالی را فراهم نموده‌اند تا چیزی را بگویم که احساس می‌کردم باید بگویم. برای مثال، مساحی کار جالبی است، اما هرگز هیچ شغلی به خودی خود نمی‌تواند سوژه یک داستان باشد.

معهذا، به عنوان دستیار ساده مساح، وارد مکان‌هایی شدم که در حالت عادی نمی‌دیدم‌شان. کارخانه سمتکس را دیدم که در آن پلاستیک‌های انفجاری تولید می‌کنند.
طبیعت را از برج بسیاری از کلیساها دیدم. در مزارع وسیع و باغ‌های میوه راه رفتم، شب به نوک تپه‌های پرت و وحشتناک صعود کردم و زمین را به دفعات بی شمار لمس کردم.

دیدم که زمین دارد رنج می‌کشد و تصمیم گرفتم چیزی درباره‌اش بنویسم و به این ترتیب داستان مساح بوجود آمد.

این کتاب به حیات انسانی‌مان، به تمدن‌مان و نیز به مشکلات آن ارتباط می‌پردازد.

گوشه ای از کتاب

صدای آشنایی را که از تلفن می‌آمد شنیدم؛ سانتا کلاوس‌ام. امروز بعد از ظهر یک ساعت وقت دارید؟

-بله.

صدا با لهجه‌ی تقلید ناپذیری که فقط می‌توانست از آن آدمی با پدر مکزیکی و مادر هندی باشد، گفت: محشره. بعد گوشی را گذاشت.

معلوم بود فکر می‌کند که مکالمه‌مان هر چه کوتاهتر باشد در کسی که به آن گوش می‌دهد سوءظن کمتری برمی‌انگیزد. هر وقت خودش را سانتا کلاوس معرفی می‌کرد، معنایش این بود که از یکی از سفرهای کاری بسیارش به خارج برگشته بود و برایم کتاب آورده بود.

ساعت یازده و نیم بود و برف شدیدی می‌بارید. آن روز صبح همسرم اتومبیل را برده بود و تا دستم به او می‌رسید ظهر می‌شد. علاقه‌ی چندانی به رانندگی ندارم، اما نمی‌دانستم سانتا کلاوس چند تا کسیه کتاب قاچاق خریده و آورده.

دشوار می‌شد درکش کرد. امکان داشت که بیش از آنکه قادر به حملش باشم آورده باشد.

با نیکلاس اتفاقی آشنا شده بودم. پمپ آب اتومبیل رنوی عتیقه‌ام از کار افتاده بود، بعد از آن که سه ماه بی حرکت توی گاراژ افتاده بود، یک کسی اسم و نشانی نیکلاس را به من داد، گفت او اغلب به خارج می‌رود و مطمئنا برایم یک پمپ آب نو می‌آورد.

-وقتی حتی نمی‌شناسدم، برای چی چنین کاری می‌کند؟

علتش این است که من نویسنده‌ام و او عاشق ادبیات است یا به عبارت دقیق‌تر، همسر عاشق ادبیات‌اشرا می‌پرستد.

-پولش را چه طوری بدهم؟

نگران پول نباش: برای یک تاجر ثروتمند یک قطعه‌ی یدکی حکم یک کیلو سیب برای من را دارد. نسخه‌ی امضا شده یکی از کتاب‌هایت را به او بده. یا به نهار دعوتش کن.

تقریبا یک ماه دو دل بودم، اما وقتی پمپ آب اتومبیلم همچنان نایاب بود، زنگ در خانه‌ی آن بیگانه را زدم.

ظرف یک هفته نه فقط پمپ، که یک بسته کتاب هم داشتم.

او لبخند زد. قد بلند بود، موهای جو گندمی و پوست تیره‌ای داشت. گفت خوشحال است که می‌تواند کمکم کند. گفت برای هنر بالاترین احترام را قائل است و می‌فهمد که در چه شرایط سختی به سر می‌برم.

یکی از کتاب‌هایم را، با یک تقدیم‌نامچه به او دادم و او و همسرش را به شام دعوت کردم. من که در دوره بدگمانی بزرگ شده بودم، در طول دیدار با آن‌ها حواسم جمع بود و اسرار نویسندگی‌ام را تنها اسراری را که می‌توانستم افشا کنم- فاش نکردم. اما نیکلاس کنجکاوی نکرد…

نویسنده

ایوان کلیما

ایوان کلیما

زاده‌ی ۱۴ سپتامبر ۱۹۳۱ در پراگ. رمان‌نویس و نمایشنامه‌نویسی که در کنار میلان کوندرا از شاخص‌ترین چهره‌های ادبیات سرزمین چک است. دوران کودکی‌اش در پراگ دورانی شاد و بدون اتفاقی خاص بود، اما همه‌ی این‌ها با حمله‌ی آلمان به چکسلواکی در سال ۱۹۳۸، پس از توافق مونیخ تغییر کرد. او نمی‌دانست که پدر و مادرش اجدادی یهودی دارند. یهودیانی بی‌سبقه‌ی سیاسی، اما این برای آلمانی‌ها اهمیتی نداشت.

در نوامبر ۱۹۴۱، به دستور نازی‌ها، ابتدا پدرش ویلم کلما و سپس در دسامبر خودش به همراه مادر و برادرش عازم اردوگاه‌های کار اجباری در ترازان شدند، جایی که تا آزادی ارتش سرخ در مه ۱۹۴۵ در آنجا بود. زنده ماندن او و والدینش به معجزه‌ای می‌مانست، زیرا از اردوگاه ترازان، مدام کامیون‌های ارتش نازی به سمت اردوگاه‌های مرگ آشویتس رهسپار می‌شدند.

پایان جنگ به معنای جایگزینی رژیم کمونیستی تحت سیطره‌ی شوروی در کشور چک بود. بدین ترتیب محاکمات اولیه و قتل کسانی که با رژیم جدید مخالف بودند آغاز شد و پدر کلیما دوباره زندانی شد، اما این‌بار به‌دست هموطنان خود. همین مسائل سبب شد تا زمینه‌هایی همچون آگاهی از عمق بی‌رحمی بشر، تلاش برای یکپارچه‌سازی و مبارزه قدرت برای تثبیت و حفظ ارزش‌های توتالیتر، در آثار او مضامینی تکرارشونده باشند.

توانایی‌های خارق‌العاده‌ی ادبی او سبب شد که در سال ۲۰۰۲ جایزه‌ی فرانتس کافکا را از آن خود کند و نام خود را به‌عنوان دومین دریافت‌کننده‌ی این جایزه ثبت کرد. خاطرات او با عنوان «قرن دیوانه‌ی من» در سال ۲۰۱۰ برنده‌ی جایزه‌ی ماگنسیا لیتِرا در بخش غیرداستانی شد.

مترجم

فروغ پوریاوری

زاده سال ۱۳۳۴ پوریاوری از جمله مترجمانی است که با ترجمه آثاری از نویسندگان اروپای شرقی، سهم بسزایی در شناساندن آثار نویسندگان بزرگ این منطقه در زبان فارسی داشته است. مثلا در کتاب “بعد از انقلاب” که یکی از بهترین ترجمه‌های اوست، آثاری از نویسندگانی همچون ایوان کلیما، میلان کوندرا، نادین گوردیمر، ریشارد کاپوشینسکی و… گردآوری شده‌اند. ادبیات در اروپای شرقی پس از رهایی از اختناق رژیم‌های دست‌نشانده روسیه، بسیار شکوفا شد و نویسندگانی که اجبارا سالها تحت فشار سانسورهای دستگاه‌های نظارتی مجبور بودند تا خلاقیت خود را سرکوب کنند حالا پس از انقلاب‌هایی رهایی بخش، می‌توانستند آزادانه رمان‌ها، داستانهای کوتاه و مقالات خود را خلق کنند. ادبیات این منطقه از نظر پیوند عمیقی که با شرایط زیستی، سیاسی و فرهنگی مردمانش دارد-درست همچون ادبیات آمریکای لاتین- از جایگاه ویژه‌ای برخوردار است و همین امر فروغ پوریاوری را بر آن داشته که برای ترجمه بر روی ادبیات اروپای شرقی تمرکز کند.

فروغ پوریاوری

دیدگاه کاربران

دیدگاه شما

کد امنیتی ثبت نظر

با ثبت دیدگاه، موافقت خود را با قوانین انتشار دیدگاه در ایده بوک اعلام می‌کنم.

پرسش خود را درباره این محصول ثبت کنید