Ghost Village کتاب دهکده ارواح اثر ابدی خواه نشر وانیا منتشر شده است به ابتدای جاده منتهی به دهکده ارواح رسیدم. موجودی نورانی در ابتدای دهکده ارواح قابل رویت بود. کاملا بیتحرک و ساکن مثل مترسکی فرورفته در جالیز، بیحس، بیحرکت. هرچه به آن شی نزدیکتر میشدم در آن تاریکی غلیظ شب موجودی را میدیدم با اندامی کوچک ولی نورانی. یک آدم کوتوله، یا یک بچه کوچولو. چند قدمی بیشتر با او فاصله نداشتم. مثل هاله نوری بود و شعاعی نورانی از جسم او به بیرون میزد و از هر طرف بدن او را احاطه کرده بود. هالههایی که گاهی روشنتر و درازتر و گاهی کم نورتر و کوتاهتر میشدند. به فکر ارتباط با او افتادم. در زمان آموزش و بحث در مورد ارتباط با ارواح استادم میگفت: فقط با یک خواب مغناطیسی و میز گردان و یا وسایلی که با وسیطها و مدیومها انجام میشود میتوان با ارواح ارتباط برقرار کرد. روح را میدیدم ولی انگار آنها مرا نمیدیدند مثل همین روح کوچولو که شبیه به هاله نورانی بود مثل جسمی بود که با انوار نورانی ساخته باشند. با پوششی یکدست سفید. کاملا مشخص بود که پشتش به من است. با کشیدن افسار اسب از حرکت ایستادم. آن شی نورانی هیچ حرکتی نمی کرد. از موهای طلایی و بلند شی و دستانی که زیر چادر سفید مثل یک توری ابریشمی بود مطمئن شدم که شی یک دختر بچه کوچولو است. طرفین جاده که با انبوه پوششهای گیاهی خاردار و علفهای هرز رونده پوشیده شده بود به چشم من آمد که هزاران ستاره و سیاره از آسمان بر زمین ریختهاند. نگاهی به آسمان پر ستاره انداختم. همه ستارهها بیتحرک سر جایشان بودند و نگاهشان به من. نگاهی عمیقتر به طرفین جاده انداختم، ستاره نبودند. صدها و شاید هزارها کرم شب تاب بودند. زیر شاخههایی غلاف پران. حشراتی که با تولید نور سرد رنگهای زرد، سبز و قرمز تولید می کردند با یک واکنش شیمیایی و احتمالا با این نورپاشی در حال جلب نظر جنس مخالف بودند برای یک جفتگیری و یا دفاع در مقابل دشمن و تهیه غذا. مهم برای من آفرینش یک منظره بسیار زیبا و دیدنی در این کره خاکی بود.
تلگرام
واتساپ
کپی لینک