جستجوهای اخیر
جستجوهای پرطرفدار
96,200
دیوار ژان پل سارتر
جلو قانون فرانتس كافكا
شغال و عرب فرانتس کافکا
کلاغ پیر الکساندر لانژ کیلاند
تمشک تیغ دار آنتوان چخوف
مرداب حبشه گاستون شرو
کورو برادرش دکتر آرتور شنیتسلر
جلو قانون پاسبانی دم در قد برافراشته بود یک مرد دهاتی آمد و خواست که وارد قانون بشود ولی پاسبان گفت که عجالتاً نمی تواند بگذارد که او داخل شود. آن مرد به فکر فرو رفت و پرسید آیا ممکن است که بعد داخل شود. پاسبان گفت: ممکن است اما نه حالا پاسبان از جلو در که همیشه چهارتاق باز بود رد شد و آن مرد خم شد تا درون آنجا را ببیند. پاسبان ملتفت شد خندید و گفت: «اگر با وجود دفاع من اینجا آن قدر تو را جلب کرده سعی کن که بگذری اما به خاطر داشته باش که من توانا هستم و من آخرین پاسبان نیستم جلو هر اتاقی پاسبانان تواناتر از من وجود دارند حتی من نمیتوانم طاقت دیدار پاسبان سوم بعد از خودم را بیاورم مرد دهاتی منتظر چنین اشکالاتی نبود؛ آیا قانون نباید برای همه و به طور همیشه در دسترس باشد، اما حالا که از نزدیک نگاه کرد و پاسبان را در لباده پشمی با دماغ نوک تیز و ریش تاتاری دراز و لاغر و سیاه دید ترجیح داد که انتظار بکشد تا به او اجازه دخول بدهند. پاسبان به او یک عسلی داد و او را کمی دورتر از در نشانید.
تلگرام
واتساپ
کپی لینک