1
177,600
در حال حاضر مطلبی درباره بختیار علی نویسنده به سوی دوزخ ای بی گناهان در دسترس نمیباشد. همکاران ما در بخش محتوا، به مرور، نویسندگان را بررسی و مطلبی از آنها را در این بخش قرار خواهند داد. با توجه به تعداد بسیار زیاد نویسندگان این سایت، درج اطلاعات تکمیلی، نقد و بررسی تمامی آنها، کاری زمانبر خواهد بود؛ لذا در صورتی که کاربران سایت برای مطلبی از نویسنده، از طریق صفحه ارتباط با ایده بوک درخواست دهند، تهیه و درج محتوای برای آن نویسنده در اولویت قرار خواهد گرفت.ضمنا اگر شما کاربر ارجمندِ سایت ایدهبوک، این نویسنده را می شناسید یا حتی اگر خود، نویسنده هستید و تمایل دارید با مطلبی جذاب و مفید، سایرین را به مطالعهی کتاب ترغیب و دعوت کنید، می توانید محتوای مورد نظرتان را از صفحه ارتباط با ایده بوک ارسال نمایید.
از زخمی برون افتادم... و در زخمی فروشدم
و مادرم همارە میگوید:
با زخمی کهنە، سر بە بالین نهادە ام.
(امروز، تلخترین روز... روز تولد کە هیچ گاە با بهار همگام نمیشود)
مادرم نقل میکند: وقتی بە دنیا آمدی دو تا سە ماە بینام بودی و نامی و اسمی نداشتی تا صدایت کنیم...نە گا هوارەای و نە شادمانی و رقص و پایکوبی، سرخ، سفید و سبز و آفتاب دمیدە در این رنگها...چنان سکوت بود و خموشی و ناامیدی مطلق کە «از آن ما بود و هیچکس دیگر» ...
همیشه رنجِ زندگی، پدرت را از ما دور میکرد ...بسیار دورِدور. مردی کەدوست داشت کنارمان باشد و آسمانِ وطن برایش بیگانه نشود... آتش بود و آتش بود، آتش هست... همە جا شعلههای آتش از آن همە مسافت ... شعلە تا بە دل ما کشیدە میشد ...
جنبش هویت خواهانە و حقطلب کرد دچار شکستی شدە بود و آنسوتر کسبوکار پدر کە رونقی عجیب داشت در مکان پل سرخ- پەردی سور٭- توسط جنگندە های حکومت عراق بە آتش کشیده شد و صدای انفجار از مغازه پدرم و دیگر رفقای نازنین اش تا «نودشە » زادگاهم میآمد.
پدرم همیشە حسرتی بە دل... حسرت رقصان رنگها ...- و نبود عمویم کە بعدها در طنینِ کوهستان سرخیاش جاودانە شد و حکایتی کشندەس و اینجا مجال نیست - کبکی را کە نجات دهم کە هر وقت میخواست از قفس بیرون میآمد میخواند ...
من نامی نداشتم بینام و بهدوراز پدرم و در ناامیدی مطلق ...
سال 1975 بود «بعد از قرارداد الجزیره، زندگی ما دگرگون شد، پدرم دست از سیاست کشید. از آن تاریخ بە بعد نفس کشیدن در میان امیدهای مصلوب پارە ای از زندگی ما شد ...»
چە میخواستم بنویسم ...
اولین روز 44 سالگیام را گذارنم کە تلخترین ست ... کە لحظات آتش بود و هست و دود
و چنان کە میپرسم
«راستی این مرد چە دردی دارد؟
کە تمام بعد ظهر (دیروز و پریروز و امروز)
نشستە و زل زدە بە شعلە آتش- کە شاید فقط او میبیند.
آتش ... آتش ... و روزهای تلخ ...
گویا تراژدی ما پایانی ندارد و هر سالە تکرار میشود...
اما میتوان حکایت کرد بە گونە ای دیگر ...
٭حاج عمران مرز بین عراق و ایران
٭٭برشی از زندگی نامەی بختیارعلی
٭٭٭نقلقول از جورج سفریس برندەی نوبل و نویسندەی معاهدەی «لوزان » معاهدەی شوم برای کردها
٭٭٭1975 قرارداد الجزیرە و بە تعلیق درآمدن مبارزات چریکی کرد ها
ترجمههای چاپ شدە:
نردبانی در غبار، ترجمه شعرهایی از بختیارعلی، نشر افراز، تهران سال 73
نمایشنامه بە سوی دوزخ ای بیگناهان، بختیارعلی، ترجمە آراکو محمودی، نشر افراز
سلام این مترجم کتابی دیگر تحت عنوان، نردبانی در غبار دارد کە توسط نشر افراز چاپ و منتشر شدە است. متشکرم
تلگرام
واتساپ
کپی لینک