1
199,800
اینورا و برادرش سالی زیر آفتاب نشسته بودند هر کدام یک سبد ناتمام بین پاهای برهنه ی خود قرار داده بودند و انگشتانشان سریع و فرز حصیرها را می بافتند. در آن لحظه از روز تنها سایه ی کوچکی در دکه ی کوچکشان افتاده بود. مادرشان مانوا آنجا نشسته بود و سبد خودش را میبافت و همان طور که کار میکردند انبوه برگهای خشک نخلی که در مرکز دایره شان قرار داشت رفته رفته کاهش می یافت. اینورا نه ساله بود. سالی تقریباً دو برابر او سن داشت اما باز هم برای پوشیدن لباس کامل دالشرومی لباسهای سیاهی که هنوز رنگشان تیره و نو بود جوان بود. او لباسش را کمتر از یک هفته ی پیش به دست آورده بود و روی تشکچه ای نشسته بود تا مطمئن شود خاک همیشگی بازار بزرگ آنها را کثیف نمی کند. یقه اش باز بود و سینه ی صاف و عضلانی او را که لایه ای از عرق رویش برق می زد، آشکار می کرد. او خودش را با یک برگ باد زد و گفت: «پناه بر اورام، این لباس ها خیلی گرمن کاش هنوزم میتونستم فقط با یه بید و بچرخم
ما نوا گفت: «اگه بخوای میتونی بیای تو سایه شروم سالی نچ کرد و سرش را تکان داد. همین انتظار رو داشتی؟
ما جوید و چشمانش گشاد شد گرسنگی شدیدی که باعث تلوتلو خوردن او شده بود ناپدید شد به همان زودی حس می کرد نیروی تازه ای به دست و پاهایش جریان می یابد و جام را برداشت و آن را سر کشید. وقتی اینورا جام را خالی کرد کنوا لبخند زد چشمانش می درخشید. بی شک اینورا هرگز آبی تا این اندازه شیرین و طراوت بخش نخورده بود. درست مانند جرعه ای از رود اورام بود.
داماجی تینگ چوب ها و جام را از اینورا گرفت و آنها را به میلان داد. پره های بینی دختر لرزید و اینورا به خودش اجازه داد که نیشخند کم رنگی روی لب هایش نقش ببندد. به جز مردن به خاطر چشیدن آن غذا و آب، حالا دیگر میلان به هیچ نحوی نمیتوانست از دسترسی اینورا به تالار سایه ها جلوگیری کند. اینورا دعوت مراسم را به زبان آورد: خواهش میکنم، خواهران از نعمتی که از آن من است بخورید و بیاشامید چرا که ما همه فرزندان داماجا هستیم.
میلان مقداری بلغور از کاسه برداشت. بعد جام را در کاسه ی آب فرو کرد و سریع آن را سر کشید تا غذا را پایین دهد. «فرزندان داماجا هستیم.»
کوانفر بعدی بود که جام و چوبها را گرفت و با احترامی بیشتر و بدون ذره ای غرور از آنها استفاده کرد او فقط به اندازه ای که بتواند چوب ها و جام را به دهانش ببرد رو بندش را برداشت اینورا لبخند کم رنگی را گوشه ی لب او تشخیص داد و بعد ابریشم به جای خود برگشت. «فرزندان داما جا هستیم.» کوا جام را برای کنوا پر کرد اما داماجی تینگ پیر ماهرانه از چوب ها استفاده کرد، لقمه ی بزرگی از بلغورها برداشت و بدون این که حتی یک دانه از آن پایین بیفتد سریع آن را به دهانش گذاشت. او آهسته و متفکرانه جوید بعد از آب نوشید و آهسته آن را در دهانش مزه مزه کرد.
در شب ماه تو شیاطین با قدرت بر می خیزند تا دو منجی احتمالی را از سر راه خود بردارند. پیشگویی شده منجی افسانه ای باز می گردد تا بازماندگان پراکنده ی بشریت را متحد کند و با رهبری آنها در آخرین جنگ یک بار برای همیشه شیاطین دوزخی را نابود کند. آران بیلز زمانی یک مرد معمولی بود اما اکنون فراتر از آن است. مرد محروز با حرزهای اسرار آمیز و قدرتمندی که در سرتاسر بدنش خالکوبی شده هر شیطانی را یک تنه حریف است. آرلن در هر فرصت منجی بودن خود را انکار می کند اما هر چه بیشتر تلاش میکند با مردم معمولی یکی شود اعتقاد آنها قوی تر می شود. افراد زیادی از او پیروی خواهند کرد اما مسیر ارلن به مکان تاریکی ختم می شود که فقط خود او میتواند به آن سفر کند و ممکن است بازگشتی در کار نباشد. تنها کسی که امید می رود ارلن را در دنیای انسانها نگه دارد یا در سقوطش به دنیای شیاطین به او بپیوندد رنا تیر زن جوان بی باکی ست که خطر باختن خود به قدرت جادوی شیطان او را تهدید می کند.
أهمن جاردير قبايل جنگجوی گرازیا را به ارتشی شیطان کش تبدیل کرده است و خودش را شارد اما کا منجی مینامد. او اسلحه هایی باستانی به همراه دارد یک نیزه و یک تاج که به ادعای او سندیت میبخشند و تاکنون دشت های وسیع سرزمین های سبز در برابر او سر تعظیم فرود آورده اند. اما چاردیر به تنهایی قدرت خود را به دست نیاورده است. صعود او توسط همسر اولش اینورا کاهنه ای زیرک و قدرتمند که جادوی رعب انگیز استخوانهای شیطان به او توانایی دیدن آینده را میدهد برنامه ریزی شده است.
انگیزه ها و گذشته ی اینورا در هاله ای رازآلود پنهان است و حتی جاردیر کاملاً به او اعتماد ندارد. زمانی آران و چاردیر مانند دو برادر بودند. حالا سرسخت ترین دشمنان یکدیگرند. دشمنان انسانیت برخاسته اند و تنها دو مرد میتوانند در برابر آنها بایستند اما مرگبارترین شیاطین بین آنها جدایی انداخته اند شیاطینی که در قلب انسانها کمین کرده اند.
در حال حاضر مطلبی درباره پیتر وی.برت نویسنده شیاطین 3 در دسترس نمیباشد. همکاران ما در بخش محتوا، به مرور، نویسندگان را بررسی و مطلبی از آنها را در این بخش قرار خواهند داد. با توجه به تعداد بسیار زیاد نویسندگان این سایت، درج اطلاعات تکمیلی، نقد و بررسی تمامی آنها، کاری زمانبر خواهد بود؛ لذا در صورتی که کاربران سایت برای مطلبی از نویسنده، از طریق صفحه ارتباط با ایده بوک درخواست دهند، تهیه و درج محتوای برای آن نویسنده در اولویت قرار خواهد گرفت.ضمنا اگر شما کاربر ارجمندِ سایت ایدهبوک، این نویسنده را می شناسید یا حتی اگر خود، نویسنده هستید و تمایل دارید با مطلبی جذاب و مفید، سایرین را به مطالعهی کتاب ترغیب و دعوت کنید، می توانید محتوای مورد نظرتان را از صفحه ارتباط با ایده بوک ارسال نمایید.
در حال حاضر مطلبی درباره فاطمه سعیدی مترجم کتاب شیاطین 3 در دسترس نمیباشد. همکاران ما در بخش محتوا، به مرور، مترجمان را بررسی و مطلبی از آنها را در این بخش قرار خواهند داد. با توجه به تعداد بسیار زیاد مترجمان این سایت، درج اطلاعات تکمیلی، نقد و بررسی تمامی آنها، کاری زمانبر خواهد بود؛ لذا در صورتی که کاربران سایت برای مطلبی از مترجم، از طریق صفحه ارتباط با ایده بوک درخواست دهند، تهیه و درج محتوای برای آن مترجم در اولویت قرار خواهد گرفت.ضمنا اگر شما کاربر ارجمندِ سایت ایدهبوک، این مترجم را می شناسید یا حتی اگر خود، مترجم هستید و تمایل دارید با مطلبی جذاب و مفید، سایرین را به مطالعهی کتاب ترغیب و دعوت کنید، می توانید محتوای مورد نظرتان را از صفحه ارتباط با ایده بوک ارسال نمایید.
تلگرام
واتساپ
کپی لینک