جستجوهای اخیر
جستجوهای پرطرفدار
81,400
یادداشت نویسنده
فصل یکم کارولین
فصل دوم سلين
فصل سوم کارولین
فصل چهارم سلین
فصل پنجم کارولین
فصل ششم: سلین
فصل هفتم کارولین
فصل هشتم سلین
فصل نهم: كارولين
فصل دهم: سلین
فصل یازدهم کارولین
فصل دوازدهم: سلین
فصل سیزدهم کارولین
فصل چهاردهم: سلین
فصل پانزدهم کارولین
فصل شانزدهم: سلین
فصل هفدهم: کارولین
فصل هجدهم سلين
تنها پسر مادام ژانتی مالک رستوران ژانتی از تجارت خانوادگی دوری کرده بود و عضو بلند پایه ی پلیس فرانسه شده بود کنار او احساس امنیت می کنم و از گفت و گوی مان درباره ی هر چیزی از خاطرات بچگی تا وضعیت تاریک فرانسه لذت می برم. لوک هم مثل من عمیقاً به رنجی که شهرمان تحمل می کند اهمیت می دهد. ما بی نهایت در مورد راههایی که ممکن است تغییری ایجاد کند بحث می کنیم. با این که احساسم به او واقعی است و همیشه بوده، گاهی واقعاً نمی دانم این رابطه به کجا میرسد در این شرایط این دوران عاشقی به کجا می تواند بینجامد؟ من زندگی ام را با کوزی و پاپا دوست دارم و چون خودخواهانه دوباره عاشق شده ام علاقه ای ندارم خانه مان را به هم بریزم، لوک مسلماً می خواهد خانواده ی خودش را تشکیل بدهد میتوانم این را به او بدهم؟ و این برایش منصفانه است، وقتی میتواند زندگی ای با پیچیدگی کم تر با زن دیگری داشته باشد؟ زنی که بیش از من میتواند خوشحالش کند.
تصور میکنم این دلیلی بود که تمام این مدت احساساتم را فرو خوردم و گفت و گوهای مان را از رازهای قلبی مان دور نگه داشتم. «دیدی مادام تولوز در خونه اش رو سبز رنگ کرده؟ با مزه ست! لوک برایم یک راز باقی میماند. او صبورتر از ماه است و من حس می کنم عمیقاً به من اهمیت میدهد حتا اگر به زبان نیاورده باشد. گاهی اوقات چشم هایمان در دو طرف میز یا در پیاده روی بعد از ظهر با هم تلاقی می کند. کنجکاوم بدانم او هم به آن چیزی که در ذهن من است فکر می کند: به این که اگر باقی عمرم را در خیابانهای پاریس و به همین ترتیب، در دنیا به جست وجوی جایی برای آرامش دلم پرسه بزنم هرگز خانه ی بهتری پیدا نمی کنم. شاید او همان حس من را دارد که چیزی نمی گوید. شاید هر کدام منتظر دیگری هستیم تا پرده هایی را که جلو دلمان کشیده شده کنار بزند
تلگرام
واتساپ
کپی لینک