جستجوهای اخیر
جستجوهای پرطرفدار
مشهور است فروید در شرح منظورش از تداعی آزاد از تمثیل قطار استفاده می کرد. مثلا تصور کنید در قطاری نشسته اید و مناظر بیرون را برای همسفری که نمی تواند آن مناظر را ببیند توصیف می کنید. چه می بینید؟ یک درخت؟ تیر برق؟ کودکی زیبا؟ یا زنی که هراسان میدود؟ بسیار خب اما قطار فکر چطور؟ اگر افکار و احساسات من باطنی ترین و خصوصی ترین دارایی های من اند، پس چرا چنین بیگانه و دور و غریب می نمایند؟ چرا این قطار بله و آن قطار نه؟ بین زنجیره کلماتی که ناغافل در ذهن تداعی می شوند، چه ارتباطی وجود دارد؟ آیا در پس این نابسامانی ظاهری حقیقتی نیست؟ حتما چیزی هست. اگر نیست چرا برای ابراز وجود چنین به تقلا می افتد و مرا نیز به دست و پا زدن می اندازد؟ و اگر هست چرا همیشه لباس مبدل به تن می کند؟ چرا هیچ کلمه ای «آن» نیست؟ اینها که «آن» نیستند، از کجا می آیند؟ و این مسافر کیست اگر من بلیت سفر را نخریده ام؟
منبع: ناشر کتاب
70,300
قطارهای فکر
روش تداعی آزاد برای آشکار کردن «قطار فکر» طراحی شده بود. انسان صرفاً در یک گفتوگوی آزاد، خط فکریِ خاصِ __ یک خط فکری دیگر[[2]] __ متصل به منطقی پنهانی را فاش میکند که افکار ظاهراً نامربوط را به هم ربط می دهد.
حال بخشی ساده از افکارِ روزانه: مثلاً، شاید من در مسیرم به سمت محل کار به صورتحسابی فکر کنم که باید همان روز بعدازظهر، وقتی در دفتر هستم، پرداخت شود و بعد به بارندگی فکر کنم و بمانم که آیا آفتاب امروز درمیآید یا نه، بعد به فکر کتابِ یکی از دوستانم بیفتم که بهتازگی منتشر شده و هنوز نخواندهام، و حس کنم باید قبل از قرارِ شامِ هفتۀ بعدمان بخوانمش؛ بعد شاید با دیدن بچههایی که جلوِ مدرسهای، در همان حوالی پیاده میشوند از روزهای قدیمِ مدرسه هم یادی کنم؛ به این فکر کنم که یک بچه چقدر میتواند نگرانِ سر وقت رسیدن به مدرسه باشد. بعد، با دیدنِ پروازِ چند گنجشک، به یاد بهار بیفتم و از ذهنم بگذرد که آیا در حال لانهسازیاند یا نه؛ و بعد به کلمۀ « اندوخته»[4] فکر کنم. در اینجا ممکن است مختصراً شاهد چنین زنجیری باشیم: صورتحساب، باران، کتابِ یکی از دوستان، بچههایی که به مدرسه رسیدهاند، سر وقت به مدرسه رفتن، لانهسازی پرندگان و «اندوخته».
این افکار چه ارتباطی با هم دارند؟ همینطور اللـهبختکیاند یا قطارِ فکر قابلتشخیص است؟
صورتحسابی دارم که باید پرداخت شود و به خودم یادآوری میکنم همان روز بعداً پرداختش کنم. این باری بر ذهن من است که احتمالاً به هوای بارانی ارتباط دارد، هوایی که خودش نیز سنگین است: کِی آفتاب میتابد؟ به عبارتی دیگر، کِی از بارِ سنگین مسئولیتهایم خلاص میشوم؟
بیایید به همین فکر کنیم؛ ظاهراً ضمیر ناآگاهم میگوید تو مسئولیتِ دیگری هم داری: باید کتابِ دوستت را قبل از میهمانی شام بخوانی. نظارۀ بچههایی که به مدرسه میروند ره به ایدۀ وقتشناس بودن میبرد: اضطراب دیر رسیدن احتمالاً ناشی از اضطرابم دربارۀ دیر پرداخت کردن صورتحساب است. ضمناً با «کاربرد» بینش بچهها برای تحدید این اضطراب، احتمالاً به این فکر پناه میبرم: بچهای مثل من که دیگر لازم نیست صورتحساب پرداخت کند. منظرۀ پرندگان؛ اینکه من در جایگاه پرندهای والد دارم برای آنها لانه میسازم شاید نیاز بچه به مراقبت را تشدید کند، ولی کلمۀ «اندوخته» احتمالاً یک جور فکر کردن در باب بانک و پسانداز پول است: ساختن آینده؛ امید به اینکه مسئولیتهای خود در جایگاه والد را بهدرستی انجام دهم.
تلگرام
واتساپ
کپی لینک