«اندی وارهول وسواس احتکار داشت» با زیرعنوانِ در ذهن بزرگان چه میگذرد؟ عنوان کتابی است نوشتهی کلودیا کالب که نشر شما آن را به چاپ رسانده است. چرا اندی وارهول صدها جعبه را پر کرده بود از کارتپستالهای قدیمی، صورتحسابهای پزشکی و تهماندهی نان پیتزا؟ چرا مریلین مونرو با داروی آرامبخش اوردوز کرد؟ چرا چارلز داروین دچار دلدرد بود و هاوارد هاکس اصرار داشت دستگیرهی در را با دستمال کاغذی بچرخاند؟ اینها برخی از سؤالاتی هستند که به تألیف این کتاب منجر شده؛ سفری به درون شگفتی و تشویش ذهن از خلال زندگی چهرههای سرشناسی که جهان را تغییر دادهاند. نظریهی نسبیت آلبرت اینشتین درک ما را از زمان و مکان دگرگون کرد. اعلامیهی آزادی بردگان که آبراهام لینکلن آن را ارائه کرد بردگان را نجات داد.
قطعهی «سامرتایم» جورج گرشوین روح را سمزدایی میکند. تقریباً تمام این شخصیتها در علم، تجارت، سیاست یا هنر به موفقیتهای بسیاری دست یافتهاند -اما همهشان رفتارهایی بروز میدادند که با بیماریهای غیرجسمانی مثل اوتیسم، افسردگی، اضطراب، اعتیاد و اختلال وسواس_جبری مرتبط بود.
چهرههای تاریخی از بسیاری جهات معقولتر یا عجیبتر از ما نبودهاند. وقتی زندگی اجتماعی آنها خوراک کتابها و فیلمها و تیترهایی با حروف درشت بود، روانشان ویژگیهایی بروز میداد که بسیاری از ما در همسران و فرزندان و دوستانمان و حتی در درون خودمان تشخیص میدهیم. همهی ما استادانه برای خود پرسونایی عمومی میسازیم؛ اما درگیر ماجراهای درونی خود هستیم. غنی یا فقیر، موزیسین یا حسابدار، در دههی ششم زندگی باشیم یا در دههی سوم و چهارم زندگی، درون همهمان چیزی جریان دارد -وسواس بهترتیب چیدن مدادها، مهارت در خراب کردن رفاقتها، ایگویی که یک ترفیع را به خطر میاندازد یا بیارادگی در مقابل چیپس؛ اما مرز میان رفتار طبیعی و مشکل روانی کجاست؟ خجالتی بودن کِی خصوصیتی شخصی است و کی اختلال اضطراب اجتماعی است؟ چه چیزی کندن موهایتان را تبدیل میکند به تریکوتیلومانیا و نه یک عادت بد؟ غم شما باید به چه حدی برسد تا با پروزاک درمانش کنید؟
درک ما از سلامت روان، از آن روزگاری که نیاکانمان جمجمهی فرد را سوراخ میکردند تا تسخیر فوقطبیعی شیاطین را متوقف کنند، بهطور چشمگیری گسترش پیدا کرده. افراد مبتلا به بیماریهای روانی قرنها درمانهایی نسنجیده، از زالو انداختن گرفته تا الکتروشوکدرمانی را متحمل شدهاند. فروید در نیمهی اول قرن بیستم با نظریههای خود دربارهی سرکوبهای ناخودآگاه، درمان از طریق گفتوگو را به اجرا درآورد؛ بعد موج داروهای رواندرمانی وارد بازار شد، از آرامبخش میلتن در دههی ۱۹۵۰ گرفته تا پروزاک در دههی ۱۹۸۰٫ امروزه مغز و ذهن بهطور جداییناپذیری در پیوند با هم تلقی میگردد و دانشمندان سوق داده میشوند تا طرحهای اصلی زیستشناختی سلامت روان را دقیقاً مشخص کنند. یافتههای جالبتوجهی به دست آمده: فعالیت بخش خاصی از مغز میتواند پیشبینی کند بیمار مبتلا به افسردگی به داروی ضدافسردگی پاسخ بهتری خواهد داد یا به درمان از طریق گفتوگو؛ افراد مبتلا به اسکیزوفرنی در مراحل اولیهی بیماری مادهی خاکستری کمتر و سطح اوکسیتوسین پایینتری دارند؛ یعنی هورمونی که به رفتارهای اجتماعی ارتباط دارد با سطح بالای اضطراب هم مرتبط است.
با هر کشف تازه خیلی چیزها برای یاد گرفتن از راه میرسد. ذهن انسان پیچیده و پیشبینیناپذیر است -تودهای خارقالعاده از بافتی شامل صد بیلیون عصب و ظرفیتی بیحد. این عضو بهتنهایی میتواند نیروی لازم برای پایهایترین نیازهای ما را (تنفس، خوردن، راه رفتن) تأمین کند، عقل ما را پرورش دهد و دریغا که مدیریت افکار پراکنده و احساسات آشفته به اندازهی پیبردن به گسترهی جهان ناممکن است.
تلگرام
واتساپ
کپی لینک