جستجوهای اخیر
جستجوهای پرطرفدار
«در دنیا چنان دلاوری را به من نشان دهید که بیستوپنج سال از ایل و اوبهاش آواره شده و با همسرش در غارهای تاریک، جنگلهای انبوه و کوههای پربرف مسکن کرده باشد.
در دنیا چنان رزمندهای را به من نشان دهید که بر گردهی اسب پا به سن گذاشته، بر گردهی اسب جنگیده، بر گردهی اسب پیر شده و بر گردهی اسب مرده باشد.
ترانهها و نغمههای سروده شده برای چنین قهرمان خلق و همسر همرزمش زمانی با لالایی مادرم آمیخته و به گهوارهی من روان شده بود. اینک میخواهم این سرودها را از زبان خودم بخوانم. نمیدانم تا سرانجام بردبار خواهید ماند؟
منبع: ناشر کتاب
165,000
چند سوار مسلح دامدار از کورهراه باریکی که کنارههایش را بوتههای سیاهتلو[1] پرچین کرده بود، به سوی دشت میتاختند. چنین مینمود که آنان به جای کلاه، پوست گوسفند بر سرشان گذاشتهاند. نوک چاروقهای تازهدوختهشده از پوست گاومیش خیس آنها به زحمت از دامن ردای سیاهشان دیده میشد. اسبها پیوسته میلغزیدند. سیل دیشب کورهراه را شُسته و سنگها را نمایان کرده بود.
یکی از سواران چشم تیز کرد و خیره به افق نگریست:
_ این آسمان کی باز خواهد شد؟! نمیدانم دامدارهای ما چطور از طوفان رهایی یافتند؟ امیدوارم گاو و گوسفندها را سیل نبرده باشد. هنوز ابرهای سیاه از آسمان کنار نرفتهاند.
گویی طوفان مشتی پشم از کنار دوک نخریسی گوزل برداشته و بالای سر سواران پراکنده بود. انگار کربلایی جعفر کوهی از کلاف گوزل را به درۀ قارون ریخته بود. انگار سواران سر کلاف را گرفته بودند و به سوی دشت بالا میآمدند. صدای پرطنینشان بهروشنی شنیده میشد. گاهگداری نام هجر را میبردند و نبی را تحسین میکردند:
_ ولدچموش خیلی دلاور است!
_ میگویند قسم خورده سلیم بیگ را از زیر زمین هم که شده، به چنگ بیاورد.
_ اگر گفته باشد، بیشک چنان میکند. آن سال دیدید که بیگها را چطور از دشت فراری داد؟
_ میگویند قشون سلیم بیگ هم زیاد است. خودش هم آدم بیرحمی است. چند روز است که میجنگد.
_ قشونش هر قدر که باشد، باز نمیتوانند حریف قاچاق[2] نبی شوند. او حالا به شیر زخمی میماند. سلیم بیگ چند روز است که برای نامزد او در روستای موللو عروسی گرفته. چه کسی میتواند این را تحمل کند؟
تلگرام
واتساپ
کپی لینک