جستجوهای اخیر
جستجوهای پرطرفدار
آنچه«سرزمین اکتبر» را برای خوانندگان حرفه ای داستان های ترسناک و دلهره آور خاص و متمایز می کند، این است که در اینجا ما با هیولاهای رایج ژانر طرف نیستم. نه ربات شروری در کار است که بخواهد انسانیت را نابود کند نه خون آشام، زامبی، قاتلی روانی، سندیکای تروریستی یا دارودسته ای زیرزمینی. در اینجا هیولا خصلتی دیگر گونه می یابد. اینجا هیولا کودکی تازه متولد شده و به شدت معصوم است. هیولا اینجا شاید باد عصرگاهی باشد که میان موهایت می پیچد یا ممکن است هیولا جمعیتی باشد که بعد از تصادف بالای سر شکسته ات جمع شده است یا دریاچه ای آرام با منظره ای رویایی...
تجربه وحشت در اینجا به شدت ناآشناست چرا که انتظار ندارین از این چیزهای آشنا بترسیم.
برگرفته از نشر نیماژ
74,000
مقدمه
میهن اکتبر .......
آدم کش ......
آدم کش کوچولو.....
جمعیت
پیک مخصوص
شب.
دریاچ
عابر پیاده....
پس سر شام میبینمت با احتیاط رانندگی کن آخه کی بی احتیاط رانندگی کردم؟ خدا حافظ
مرد روی پیاده رو ایستاد خیره به راندن زنش به بادی که موهای بلند تیره و براق زن را در دست گرفته بود یک دقیقه بعد، طبقه ی بالا، مرد که زنگ زد به جفرز نوبتی با یک متخصص اعصاب قابل اعتماد نصیبش شد. به همین سادگی. کار آن روز پیش نمیرفت همه چیز انگار گره خورده بود و او کل روز داشت آلیس را میدید طوری که به هر چه نگاهش می افتاد، آلیس با آن آمیخته بود. بخش زیادی از هر اسهای زن به او منتقل شده بود. زن عملا او را مجاب کرده بود که بچه شان موجودی غیر طبیعی است. نامه های بلند و کسل کننده دیکته کرد طبقه ی پایین چند محموله را وارسی کرد. دستیارها را باید توبیخ میکرد و به راهش ادامه داد. کار که تمام شد، واقعاً مرده ی متحرک بود و بس. رگهای توی سرش می زد. تنها چیزی که حالا آرزو میکرد رفتن به خانه بود. توی آسانسور که پایین میرفت با خودش گفت: «چه میشود اگر در مورد اسباب بازی با آلیس حرف بزنم - در مورد عروسک چهل تکه - اینکه دیشب روی پله ها داشتم می افتادم؟ یا خدا، بعید نیست زن بیچاره را روانه ی تیمارستان کند نه عمراً به او چیزی بگویم. تازه، این هم فقط یکی از همان تصادفات بود.
تلگرام
واتساپ
کپی لینک