جستجوهای اخیر
جستجوهای پرطرفدار
292,300
اگر تنها یک چیز وجود داشته باشد که به تقریب همه فیلسوفان ظاهراً در آن اتفاق نظر داشته باشند دشواریهائی است که مسئله آزادی در بردارد. به عقیده لایبنیتس مسئله بزرگ جبر و اختیار (آزادی) به ویژه در ایجاد بدی و منشاء آن هزار توئی را تشکیل میدهد که عقل انسان اغلب در آن حیران می ماند هیوم آن را بغرنج ترین مسئله متافیزیک می داند. به عقیده کانت اندیشه متعالی ،آزادی که همیشه عقل نظری را دچار دردسری بزرگ میکند سد راه واقعی فلسفه است. حتی شوپنهاور مسئله اختیار را یکی از ژرفترین و دشوارترین مسئله های فلسفه نوین می داند.
بنابراین مسئله ای است ،بغرنج ،دشوار ،ژرف هزار تو، سد راه ... و چنین می نماید که آزادی برای فلسفه از جهات متعدد یکی از بزرگترین موضوع های آزمونی است که هیچ فیلسوفی نتوانسته آن را نادیده انگارد.
هگل، تنها به ماندن در خلا درون تقلیل می یابد؟ آیا انکار وجود جهان و دیگران نیست؟ این آزادی با چنین استنباطی می تواند محکوم به نقصان و بدبینی به نوعی آزادی فروکاسته و ناکامیاب باشد. همچنین می توان با وجود این ملاحظه کرد که آزادی رواقی راهگشای تمامی سنت فلسفی خودآگاهی است که از دکارت تا سارتر آزادی را قدرتی نخست منفی می شناسد و شایستگی تمایزی بنیادین بین آن کس که آزاد است و آن کس که آزاد نیست را در حرکتی مرکز گرا - حق آن می داند.
محدود کردن قلمرو آن کس که آزاد است برآمده از مفهوم منفی آزادی است که نگاهش تنها به تلاش مرتاضانه چشم پوشی از جهان نیست و در قلب لیبرالیسم سیاسی جای دارد. این مفهوم «آزادی منفی» را ایزایا برلین به عنوان پاسخ به این مسئله عنوان کرده است: «قلمروی که هر عاملی فرد یا جمع - باید بدون مداخله دیگری در آن عمل کند یا در آن باشد، یا کسی باشد که بتواند در آن عمل کند یا در آن باشد کدام است؟ آزاد بودن به این معنا یعنی آزاد بودن از هر مداخله برونی، از هر اجبار و نبود دخالتی فراتر از مرزی که متغیر اما همیشه قابل شناخت است. بنابراین مفهوم «هرچه دامنه نبود مداخله گسترده تر باشد، آزادی بیشتر است. آزادی به معنای مورد نظر اندیشمندان ليبراليسم، آزادي اساساً فردی که با قلمرو خصوصی در برابر قلمرو سیاسی منطبق است و به شکل منفی با نبود اجبار مشخص میشود چنین است. هابز در کتاب لویاتان (Leviatan) انسان آزاد را به این ترتیب این گونه تعریف میکند
تلگرام
واتساپ
کپی لینک