جستجوهای اخیر
جستجوهای پرطرفدار
347,800
مقدمه
زندگینامه فرانتس کافکا .
کافکا و پدرش .
درباره ی این ترجمه
گراکوس شکارچی
پزشک دهکده
هنرمند گرسنگی
داوری ..........
نامه به پدرش
یوزفین خواننده بزرگ ما یا موسیقی موشها .
...... مسخ
بخش نخست
بخش دوم
بخش سوم....
گزارشی به آکادمی
در مستعمره ی محکومین
کارگر موتورخانه کشتی .
دیوار بزرگ چین......
کاوشهای یک سگ .
وكيل جديد.
سکوت سایرنها .
نشریه ی قدیمی
زوج متأهل .
لاشخور
فرانتس کافکا در سوم ژوئن ۱۸۸۳ در پراگ دیده به جهان گشود. وی نخستین فرزند - و تنها پسر - هرمان و جولی کافکا بود. هر چند این زوج بعداً دو پسر دیگر به دنیا آوردند ولی هیچ یک از آنها زنده نماند؛ کافکا سه خواهر جوان تر داشت که همه آنها هنگام جنگ جهانی دوم در اردوگاه های کار اجباری کشته شدند پدر کافکا فروشگاه لوازم لوکس در پراگ داشت و در کل زندگی راحت و مرفهی داشتند. کافکا هم به عنوان یک آلمانی و یک یهودی تربیت شد و در جوانی خود را وقف خواندن و نوشتن کرد و مخصوصاً به نوشته های فلسفی و علمی اسپینوزا، داروین و نیچه رو آورد جالب این است که کافکا سپس به آموختن زبان چک پرداخت - همه داستانهایش به زبان آلمانی نوشته شده است. هر چند این خانواده یهودی بودند ولی خیلی مذهبی نبودند و اغلب مذهب در پس زمینه زندگی کافکای جوان باقی ماند. سرانجام كافكا بعد از اینکه به این نتیجه رسید که شیمی و ادبیات آلمانی مناسب او نیست به تحصیل حقوق در دانشگاه آلمانی پراگ پرداخت.
همیشه زورمندتر بود و مرا به پایین میکشید با خود فکر می کردم هرگز نمیتوانم کلاس اول دبستان را تمام کنم اما موفق شدم؛ حتى جایزه هم گرفتم یقیناً در امتحان ورودی دبیرستان رد می شدم - نه نشدم. اما حالا یقیناً در اولین کلاس دبیرستان رد خواهم شد – نه نشدم. و به موفقیت خود ادامه دادم اما این مسئله اعتماد به نفس در من ایجاد نکرد؛ برعکس همیشه مطمئن بودم و برای من نگاه سرزنش آمیز روی چهره ات دلیل محکم این بود - که هر چه بیشتر موفق می شدم وضعیتم در نهایت بدتر میشد در چشم اندیشه اغلب تجمع وحشتناک معلم ها را میدیدم که در جلسه ای خصوصی جمع می شدند (دبیرستان فقط نمونه ای بارز بود - اما همه چیز همه جا برایم یکسان بود - وقتی کلاس اول را پشت سر گذاشتم - یعنی در کلاس دوم؛ وقتی آن را هم با موفقیت طی کردم در کلاس سوم و غیره تا بپرسم چطور در این مورد منحصر به فرد و رسواکننده من که بی استعدادترین و یقیناً نادان ترین شاگرد بودم توانسته بودم وارد این کلاس شوم - و حالا که توجه همه به من جمع شده بود طبیعتاً مرا بیرون می انداختند و مردان عادل را از این بختک نجات میدادند و خوشحالشان میکردند برای یک کودک راحت نیست که با چنین افکاری زندگی کند تحت این شرایط چه اهمیتی می توانستم به درسهایم بدهم؟
تلگرام
واتساپ
کپی لینک