1
270,100
زاده پانزدهمین روز می ۱۹۱۱ در زوریخ سوییس. فریش نمایشنامهنویس بود اما در کنار نمایشنامههایی که مینوشت، آثار داستانیاش نیز از شاخصترین آثار ادبی ادبیات آلمانیزبان بود.
او با انتخاب تحصیلات آکادمیک و رشته ادبیات آلمانی در دانشگاه زوریخ، گامی مهم در مسیر موفقیت خود برداشت؛ اما نخستین اثرش، یورگ شاین بارت: سفر تابستانی سرنوشتساز، موفقیتی را که انتظار داشت به همراه نداشت.
امتداد این قضیه به رمان بعدی او، پاسخی از سکوت، نیز رسید. و کار تا بدانجا پیش رفت که فریش تصمیم گرفت جهان ادبیات را رها کند و وقت خود را وقف معماری کند؛ اما دریافت جایزه فردیناند مایر تصمیم او را تغییر داد.
اشتیلر که در سال ۱۹۵۴ منتشر شد موجی از تحسینها را برانگیخت و نام ماکس فریش را در جایگاه نویسندگان طراز اول قرار داد.
شخصیتهای داستانی ماکس فریش، درون خود ویژگیهای متفاوتی را میآزمایند، یعنی کوک ساعت وجود آنها به عقب برمیگردد. فریش موجودیت انسان را، با همان اصالت خود به آزمایش میگذارد و اگر ما مثلاً در نمایشنامههای او، چندگونه بودن میبینیم، منظور این است که کاراکترهای نمایشنامههای او چند بعدی هستند؛ یعنی یک کاراکتر خودش را در کاراکترهای دیگر آزمایش میکند. این فرضیهای است که ماکس فریش با آن شخصیتهای آثارش را تست میزند.
آندورا، اشتیلر، خشم شدید فیلیپ هوتس و ریپ فان وینکله از جمله آثار ترجمهشده ماکس فریش به زبان فارسی است.
زاده بیست و چهارمین روز از اسفند ماه سال ۱۳۲۹ در قزوین. نام علی اصغر حداد پیش از هر چیز، ترجمههای آراسته و پاکیزهاش از آثار آلمانی زبان را به ذهن تداعی میکند.
حداد تا سالهای نوجوانی به همراه خانواده در شهر زادگاه خود قزوین زندگی میکرد تا اینکه سرانجام خانوادهی حداد به تهران مهاجرت کردند. حداد از سالهای مدرسه و درسهای مدرسه به دوران ملال و هیچ و پوچ تعبیر میکند.
مهاجرت به سرزمین ژرمنها و تحصیل در رشته جامعه شناسی، از نقاط عطف زندگی اوست چرا که باعث شد علی اصغر حداد با فرهنگ و ادبیات آلمانی به خوبی آشنا شود.
در نهایت علی اصغر حداد در سال ۱۳۵۹ به ایران بازگشت و به تدریس و ترجمه از زبان آلمانی پرداخت.
حداد میگوید: در همان کودکی با کتاب آشنا شدم. واقعیتش را بگویم، نخستین کتابی که با آن آشنا شدم دیوان حافظ بود. اما حداد یک خاطره جالب هم از دوران خدمت سربازی دارد:
متاسفانه در دورهی خدمت با کسی که به ادبیات و هنر علاقهمند باشد، سر و کار پیدا نکردم. اصلا اهل این قضایا نبودند. من تنها کسی بودم که در گروهان کتاب میخواند.
یک روز فرمانده بهم بهم گفت: کنکورِ چه میخواهی شرکت کنی؟ پاسخ دادم، نمیخواهم کنکور شرکت کنم. گفتم، رمان میخوانم.
با عصبانیت گفت: در پادگان که رمان نمیخوانند! با تصور اینکه من دارم برای کنکور آماده میشوم، هیچ حرفی نداشت، نگاه پدرانه هم داشت. هنگامی که فهمید رمان است، با خشونت تمام عیاری گفت: بگذار کنار و دیگر هم هرگز اجازه نداد رمان بخوانم!
داستانهای کوتاه کافکا، بازی در سپیده دم و رویا، اشتیلر، بودنبروکها، ادبیات و انقلاب و دیگری تعدادی از ترجمههای اوست.
تلگرام
واتساپ
کپی لینک