جستجوهای اخیر
جستجوهای پرطرفدار
176,800
بالای مغازه ای که شمع های سمی می فروخت چشمش افتاد به تابلویی چوبی و کهنه و فهمید اسم آنجا گذر ناکترن است. اما اسم چنین جایی هرگز به گوش هری نخورده بود و برای همین هم فهمیدن اسمش بی فایده بود فکر کرد لابد وقتی در شومینه ی خانه ی خانواده ی ویزلی دهانش از خاکستر پر شده بود اسم مقصدش را چندان واضح ادا نکرده بود. سعی کرد آرامشش را حفظ کند. با خودش فکر کرد حالا باید چه کند. صدایی بیخ گوشش گفت گم شدی عزیز جون؟» هری از جا پرید. ساحره ای سال خورده مقابلش ایستاده بود و یک سینی پر از چیزهایی وحشتناک در دستش داشت که شبیه ناخن های کامل دست انسان بودند. زن با نیش باز به هری زل زد و دندانهای جرم گرفته اش را نشان داد. هری عقب عقب رفت.
تلگرام
واتساپ
کپی لینک