جستجوهای اخیر
جستجوهای پرطرفدار
یک روز به همراه همسرم و بچه ها دور دریاچه سفید قدم می زدیم که در ضلع شمالی دریاچه خانه ای قدیمی با یک بالکن عریض نظرم را جلب کرد. به همسرم گفتم:« چه منظره ایی! چه جای دنجی، چه کیفی دارد آنجا بنشینی، قهوه بنوشی و بنویسی، از آنجا هرچه که ببینی و هر چه که بنویسی زیباست، شاعرانه است!» چند روز بعد داشتم با اتومبیلم از خیابان پشت دریاچه و درست از پشت همان ساختمان های قدیمی به سمت خانه می رفتم که به نکته ی بسیار عجیبی برخورد کردم! راستش در گفتن احساس آن لحظه ناتوانم، گاز دادم، از آن ساختمان قدیمی تا خانه ی ما حدود پانصد ششصد متر فاصله بود، رسیدم، ماشین را پارک کردم به سرعت رفتم بالا و به همسرم گفتم عجله کن، می خواهم چیزی به تو نشان دهم، بعد دوان دوان رفتیم و مقابل خانه ی بر تولت برشت ایستادیم! گفتم این خونه را یادته؟ که از سمت دریاچه بهت نشون دادم؟! این خانه همان خانه ای بود که برشت تا قبل از فرار در آنجا زندگی کرد و بسیار نوشت.
برگرفته از نشر نیماژ
108,800
تلگرام
واتساپ
کپی لینک