جستجوهای اخیر
جستجوهای پرطرفدار
185,000
دیلین سر تکان داد و مال گاما آهسته تغییر جهت داد. رفتند سمت پارک گرانت درست از بالای بام شیشه ای بنیاد هنر گذشتند و به بندرگاه رسیدند. چند ردیف قایق رنگ پریده مثل پرندگانی در خواب روی آب تاریک بالا و پایین می رفتند. خانم هیستید با اشاره ای مال گاما را به طرف شمال برد، به طرف اسکله ی نیوی؛ جایی که چرخ و فلک بزرگ از دور پیدا بود؛ بی حرکت و خاموش اما به طرف چرخ و فلک هم نمی رفتند دیلین با هدایت خانم هیستید مال گاما را چرخاند طرف ساحل و از روی محله ی استریترویل ، بین خیابان میشیگان و ساحل دریاچه گذشت. حالا همه بلند شده و دور خانم هستید ایستاده بودند. مال گاما در دایره هایی کوچک و کوچک تر می چرخید؛ سوزن قطب نما تاب می خورد. در آخر خانم هیستید دستش را بلند کرد.
گفت: «بایست و به پایین پایشان اشاره کرد. این جاست.» مال گاما از حرکت ایستاد و همان جور در هوا ماند دیلین گفت: «مواظب باشید.» سنگها زیر پایشان می جنبیدند و داشتند از هم فاصله می گرفتند، مثل آب توی وان که دور چاهک چرخ میزند تا خالی شود سوراخ گشادی وسط مال گاما ایجاد شد و شهر را نمایان کرد. کلوئی با احتیاط سرک کشید. تئوکاس هم کنارش بود کلی پایین تر از آنها یک زمین مستطیلی تاریک و رها شده از آب بیرون زده بود، درست همان جا که رود شیکاگو به دریاچه ی میشیگان می ریخت بزرگراه لیکشور درایو شبیه نوار طلایی رنگ پریده ای بود که در امتداد رود بالا رفته و دایره ماشینها شبیه خالهایی کوچک در آن جابه جا میشدند و در سایه اش درست زیر مال گاما روی تکه زمین تاریک حفره ی عظیم گردی دهان باز کرده بود. ای کامل به قطر صد متر سیاه مثل قیر خانم هیستید اشاره کرد و گفت: «آنجا.» کلوئی خیره شد به حفره باورش نمیشد گفت: «سیاه چال جهنم؟»
سیاه چال جهنم قسمت بدریخت و بدنامی از شهر بود. سالها پیش قرار بود آسمان خراش عظیمی آنجا بسازند؛ یکی از بلندترین آسمان خراشهای دنیا را اما همین که حفره را برای پی ریزی اش کندند پروژه لغو شد. حفره را هرگز پر نکردند. از وقتی کلوئی یادش می آمد حفره همان جا بود و از بزرگراه لیک شور...
قرن هاست که ابزاریانها و فراولها از دروازه های اسرار آمیز
مادر، منبع قدرتی باور نکردنی محافظت می کنند. اما حالا دروازه های مادر در حال مرگ اند و هورس و بقیه ی ابزاریان ها میدانند که دروازه های ضعیف شده نیرویی خطرناک ساطع میکنند که جهان را خواهد بلعید و تمام ساکنانش را نابود خواهد کرد. گرچه دشمنانشان با بی خیالی حاضرند این خطر را بپذیرند. هورس و دوستانش آماده اند خود را فدای بقای جهان کنند. اما حالا که دژهایشان نابود شده و تعداد زیادی از دوستانشان در اسارت اند. موفقیت ابزاربانها بعید به نظر می رسد. اما هنوز امیدی هست چون یک طلسم اسرار آمیز و قدرتمند کشف شده است. شاید این طلسم کلید نجات جهان باشد...... البته اگر ابزاربانها بتوانند رازش را به موقع فاش کنند.
در چهارمین و آخرین جلد مجموعه ی جذاب تان جی ها داستان هورس و کلونی به پایانی هیجان انگیز می رسد؛ جایی که رفاقت ها محک میخورند قهرمان ها با خطرات روبه رو میشوند و ایثار نهایی باید انجام شود.
تلگرام
واتساپ
کپی لینک