جستجوهای اخیر
جستجوهای پرطرفدار
متن تقریظ مقام معظم رهبری:
بسمهتعالی
پس از نزدیک سه سال توانستم در این روزها -ایام شهادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها- این کتاب را بخوانم. در میان کتابهای داستانی که هدفش طرح مسائل فکری است، این بهترین کتاب از نویسندهئی ایرانی است. طرح کلی داستان و درونمایههای داستانی آن خوب و شیرین است. حرفها هم قوی و منطقی است.
اتفاقاً پیش از این، کتابِ: ... را خواندهام. آن قویتر است. ولی با توجه به برخی ملاحظات (عمدةً بهرهبرداری نکردن از عامل جنسی در کتاب حاضر) در این کتاب، هنر بیشتری به کار رفته است. باید ترویج شود. تنها نقطه ضعف آن ذکر مشخصات استاد فاطمه است در فصل آخر کتاب.
(روزهای نیمهی خرداد ۸۷)
گفتی نرو سرکار، گفتم چشم! گفتی از بابا و مامانم دست بکشم، گفتم، چشم!با نداری هات، با بد اخلاقی هات ساختم، فقط به خاطر این که دخترم بی مادر نشه! کارگردان فریاد کشید: کات...!اکی!
سپس از زیر سایبانی که آن سوی خیابان نصب شده بود، بیرون آمد و دستانش رابه سمت همه بازیگر ها، فیلمبردارها و صدابردارها بلند کرد: خسته نباشین، مرسی!... ده دقیقه استراحت کنین. مادر نفسی کشید و برای جمعیت که برایش کف می زدند، دستی تکان داد.
آقای بابایی هم با خستگی دستی به مو هایش کشید و نفسش را با پوف محکمی بیرون داد. مادر به سمت صندلی های کنار پیاده رو رفت و با خستگی روی یکی از آن ها رها شد.
خواستم به سمتش بروم که صدای دختر کناری ام، مانع شد. مرسی! مرسی مستانه جان«زن»، «مادر»، «انسان»، همه چیز یعنی تو! نمونه و الگوی یه مادر خوب و زن موفق! بعد با اشتیاق رو به من کرد و پرسید: قشنگه، نه؟ سوالش غافلگیرم کرد.
برای جند لحظه ای نتوانستم جوابی بدهم. اما او همچنان منتظر جواب من بود. پس با تردید و من من کنان گفتم: فیلمی رو می گی که دارن می سازن؟ از اشتباه من، لبخند کمرنگی روی لب هایش رنگ گرفت و گفت: نه! فیلم رو که نمی گم. هنرپیشه اولش رو می گم. مستانه مظفری!
کمی صبر کردم و بعد پرسیدم: می شناسیش؟ رویش را به سمت جایی که مادر نشسته بود، برگرداند و با غرور خاصی پاسخ داد: معلومه که می شناسمش. عشقمه! امیدمه! سال هاس که باهاش آشنام.
تلگرام
واتساپ
کپی لینک