جستجوهای اخیر
جستجوهای پرطرفدار
379,500
زکریا می دانست که با رد درخواست مهندس و خاله اختر آنها را از خود رنجانده اما هنوز بر این باور بود که سالن خصوصی زمانی در آن باز میشود که مراسم عقد او و ملیکا در آن برگزار شود. حلیمه خانم که به علت پادرد شدید قادر به بالا رفتن از پله نبود از جشن چشم پوشیده و به تنهایی بر روی تخت کنار باغچه نشسته بود و به ریزش آب فواره نگاه میکرد و در همان حال در فکر آینده زکریا بود که میدانست بیهوده و عبث انتظار می کشد. با خود گفت: یعنی میشود هم امشب چشم زکریا به دختری افتد و مهر اورا به دل بگیرد و ملیکا را فراموش کند؟ سر به آسمان بلند کرد و نالید: خداوندا خودت به پسرم کمک کن تا آتش این محبت خاموش شود و او هم مثل دیگران برای خود سر و سامانی بگیرد. خودت خوب میدانی که زکریای من دلش مانند کودکان صاف و بی غش است. خودت خوب میدانی که او چقدر مهربان و به همه دستگیر است. او تا توانسته به همه خوبی کرده و گره مشکلات مردم را بازکرده پس خودت به او رحم کن و گره مشکل اش را خودت باز کن خدایا تو خودت میدانی که من جز تو و رحم و شفقت تو به هیچ کس دیگر چشم امید ندارم به این وقت شب قسمات میدهم استغاثه ام را بشنو و دلم را خوش کن جعفر کنار زکریا ایستاد و کنار گوشش گفت پسرخاله نمیخواهی در جشن شرکت کنی؟ زکریا به صورت او نگاه کرد و با گفتن از همین جا نگاه میکنم
باور نمیکنم که مرا با تو پیوستنی چنین باشد. نگه آن دو چشم شور افکن سوی من گرم و دلنشین باشد بیگمان زآن جهان رویایی زهره بر من فکنده دیده عشق می نویسم به روی دفتر خویش جاودان باشی ای سپیده عشق
تلگرام
واتساپ
کپی لینک