کتاب سوگند به انجیر را می
توانید با استفاده از روش های زیر با سایرین به اشتراک بگذارید.
کتاب سوگند به انجیر
سوگند به انجیر
5 (1)
کتاب
سوگند به انجیر،
اثر
وحیده افضلی
،
در بازار نشر ایران، توزیع شده است. این محصول
در سال 1398
توسط انتشارات
سوره مهر
،
به چاپ رسیده است.
این محصول
در سایت ایده بوک قرار دارد.
هزار باغ اقاقی هزار مریم عشق صدای آمدن تو بهار خرّم عشق صدای بارش رحمت به جای جای زمین طنین ماه مبارک دوباره نم نم عشق از این جهانِ سراسر گناه دلگیرم مرا از این همه ظلمت ببر به عالم عشق بیا و سوره یاسین بخوان برای دلم به راحتم برسان با کتاب اعظم عشق همیشه آخر شعبان دلم پریشان است برای صبح شروعت برای شبنم عشق دوباره لذت سی روز با تو سر کردن کنار سفره افطاری مکرّم عشق بیا دوباره که انسانیت به خرج دهیم شویم آنچه که باید شویم آدم عشق از آفتاب دل انگیز کوچه ها پیداست تو در مسیر زمینی زمین پُر از غم عشق نشسته اند به راهت برای استقبال هزار باغ اقاقی هزار مریم عشق بهار جانِ قشنگم! بهار بی مانند! بهار ساده دل من! بهار بی ترفند! هنوز حوصله دارم برای آمدنت هنوز با نفسِ دوست می شوم خرسند هزار فصل زمستان گذشت از روحم هزارساله خوبم! هزار یعنی چند؟ دلم قرار ندارد بگو کجا ماندی دلم گرفته از این روزهای بی لبخند دلم بریده شد از این جهان بی ارزش سرم شکسته شد از دوستان ارزشمند خدا کند که بیایی! دوباره بی تابم به روزهایِ بلندِ ندیدنت سوگند بهارِ سبزقبای نجیب ِخوش چهره! دلیلِ دلهره هایِ مقدسِ اسفند! بیا عزیزتر از جان! بهار شیرینم! بیا بهار رطب خیز من! بهار قند! باید دلم در آسمانت جا بگیرد مثل کبوتربچه ای مأوا بگیرد این دست های سرد را آورده ام تا از لمس دیوار و درت گرما بگیرد تنها فقط خورشیدِ جانت می تواند داد من و ما را از این شب ها بگیرد آبی ترین کاشیِ گوهرشادِ چشمت زد چشمکی تا چشم دنیا را بگیرد این قطره را در خواب آبی ها رها کن تا خاطراتش بویی از دریا بگیرد ای کاش از پشت مشبّک هایت امشب دستی بیاید دست هایم را بگیرد با کوله باری نذر «باران» آمدم باز تا بودنش از بودنت معنا بگیرد گاهی بیاید رو به چشمانت ببارد گاهی بیاید از لبت خرما بگیرد من ابرهایم را به بامت می دهم تا باران من در دست هایت پا بگیرد مردی که خنده روی لبش بود می رود صبحِ فلک غلامِ شبش بود می رود مردی امین که حضرتِ خورشیدِ خاک بود از نسل نورها نسبش بود می رود آن مومنی که پاکی و اخلاص و دوستی در چشم های باادبش بود می رود مرد بهار چهره اسلام آنکه عشق عمری اسیر خالِ لبش بود می رود آن خاتمی که دست خدا بود در زمین حیدر وصیِ منتخبش بود می رود او می رود تمام جهان گریه می کنند پشت سرش زمین و زمان گریه می کنند آقای مهربان من! آقای آفتاب! ای دیدنت برابرِ با سال ها ثواب وقتی تو آمدی همه عاشق شدیم و بعد از ما به یُمن آمدنت دور شد عذاب ای همسر خدیجه و بابای فاطمه ای حضرت نبی و پسرعمِ بوتراب مجنون چشم های تو هستیم تا ابد ما می نخورده مست شدیم از لبت شراب تو می روی و آه پیِ آه می کشیم دنیا درون سینه ما می شود خراب داغی بزرگ بر دل بی تابمان نشست این بار پایه های جهان از غمت شکست ای صبحِ آفتابیِ بعد از اذان ما شمس سفرگزیده دامن کشان ما تو می روی و کامِ زمین تلخ می شود نخلِ رطب رسیده شیرین دهان ما هر سال بیست وهشتِ صفر «وامصیبتا» ست از داغ پَر کشیدن تو بر زبان ما بالابلندِ شصت وسه ساله! دمی بمان این گونه با شتاب مرو از جهان ما ای بودنت بهشت مسلّم بهار محض! ای رفتن تو تلخ ترین ناگهان ما تا صبح بیست وهشتم ماه صفر رسید خورشید در عزای رُخت پیرهن درید
در حال حاضر مطلبی درباره وحیده افضلی
در دسترس نمیباشد. همکاران ما در بخش
محتوا،
به
مرور،
نویسندگان را بررسی و مطلبی از آنها را در این بخش قرار خواهند داد. با توجه
به
تعداد
بسیار
زیاد
نویسندگان این سایت، درج اطلاعات تکمیلی، نقد و بررسی تمامی آنها، کاری
زمانبر
خواهد
بود؛
لذا
در
صورتی که کاربران سایت برای مطلبی از نویسنده، از طریق صفحه
ارتباط با ما
درخواست دهند، تهیه و درج محتوای برای آن نویسنده در اولویت
قرار
خواهد
گرفت.ضمنا
اگر شما کاربر ارجمندِ سایت ایدهبوک، این نویسنده را می شناسید یا حتی اگر
خود،
نویسنده
هستید
و
تمایل دارید با مطلبی جذاب و مفید، سایرین را به مطالعهی کتاب ترغیب و
دعوت
کنید،
می
توانید
محتوای مورد نظرتان را از صفحه ارتباط با ما
ارسال
نمایید.
تلگرام
واتساپ
کپی لینک