کتاب عمارت هیتلر را می
توانید با استفاده از روش های زیر با سایرین به اشتراک بگذارید.
کتاب عمارت هیتلر
عمارت هیلتر
4.1 (1)
کتاب
عمارت هیتلر،
اثر
داوود خدایی
،
در بازار نشر ایران، توزیع شده است. این محصول
در سال 1401
توسط انتشارات
سوره مهر
،
به چاپ رسیده است.
این محصول
در قطع و اندازهی رقعی،
در سایت ایده بوک قرار دارد.
اتفاقات رمان در شهر تبریز رخ می¬دهد. داستان «عمارت هیتلر» از سال 1320 و حضور آلمانی¬ها و روس¬ها در تبریز شروع شده و در مقاطع مختلف تاریخی قبل از انقلاب، و سپس حوادث زمان انقلاب ادامه پیدا می¬کند. خواندن رمانی که از پهلوی-ها گفته و راوی آن قاجاری باشد، مهمترین بخش کتاب است که مخاطب را مجذوب داستان می¬کند. راوی قصد خروج و مهاجرت از کشور را دارد اما اتفاقی مانع از اجرای این تصمیم می¬شود. حضور دو چشم آبی که به¬صورت دائمی او را تحت¬نظر قرار داده است، راوی داستان را وارد جریانات مختلفی می¬کند تا راه سعادت را ماندن در ایران می¬بیند. قلم نویسنده که با ذائقۀ مخاطب انقلابی کاملاً آشناست و دارای تجارب مناسبی د این زمینه است، باعث شده تا بتواند خوانندگان این حوزه را با رمان خودش مأنوس نماید. همچنین آراست و ویراست کتاب که در 17 فصل قلم زده شده، دلنشین است.
چکیده
«زیاد اهل کافه و کافه نشینی نیستم. نه اینکه نرفته باشم. رفته ام ولی خیلی کم. نه آن چنان دوستی داشتم که قرارهایم را توی کافه بگذارم و نه معشوقه ای که پنهان از چشم همه به کنجی توی کافه پناه ببریم و میان دود سیگار در فرصتی کوتاه دستش را توی دست بگیرم. توی خیابانی که کمال آدرسش را داده بود چند کافه بود. نمی توانستم بی مقدمه بروم تو و از دختری بپرسم که مشخصات دقیقش را هم نمی دانستم. باید می رفتم و به تک تک کافه ها سر می زدم تا اگر پیدایش کردم مقدمات یک صحبت خصوصی را فراهم کنم. همه چیز باید طبیعی به نظر می آمد تا دختره رم نکند. رسیدم وسط «داش ماغازالاری». کافهٔ پلاک هفت نظرم را جلب کرد. کنار در ورودی تخته سیاهی گذاشته و روی آن با خطی زیبا نوشته بودند «به کافه پلاک هفت خوش آمدید». از دالان مانندی رد شدم و به حیاط بزرگی پا گذاشتم محیطی آرام و دنج درست وسط شلوغی مرکز شهر و نزدیک چهارراه شهناز. چند لحظه مکث کردم تا به محیط آشنا شوم. معمولاً وقتی برای اولین بار پا به جای ناشناسی می گذارم مثل این است که از روشنایی رفته باشم توی فضایی تاریک. باید چند لحظه مکث می کردم تا چشم هایم به تاریکی عادت کند. میزی به دور از بقیه در گوشه ای دنج نظرم را جلب می کند. می روم پشت آن می نشینم. نزدیک غروب آفتاب است. دور میزها گروه های یک یا چند نفری نشسته اند و حرف می زنند. چند نفری هم مافیابازی می کنند. اطرافم را به دقت نگاه می کنم تا دختری ببینم با موهای حنایی فرفری. پشت پیشخان وسط محوطه را با نایلونی جدا کرده اند و مرد جوانی روی بوم های بزرگ نقاشی می کند. رنگ ها به صورت نامنظم درهم فرورفته اند. انگار نطفه ای در حال شکل گیری باشد. نطفه ای که در سرداب نمور خانهٔ آبا به دست ازمابهتران خفه شد. شاید هم نطفه الان بزرگ و بزرگ تر شده و قد کشیده و شده مثل یکی از ازمابهتران. کلفت وضع حمل می کند. جیغ می زند و جیغ می زند. نمی داند بچه اش نوزادی مرده است و هر چقدر هم که داد بکشد نوزادش را برده اند و توی آب سرد حوض شسته اند. قلم را روی رنگ ها می کشد و نطفه محو و محوتر می شود و جیغی که تولدی بی حاصل را پایان می دهد.»
در حال حاضر مطلبی درباره داوود خدایی
در دسترس نمیباشد. همکاران ما در بخش
محتوا،
به
مرور،
نویسندگان را بررسی و مطلبی از آنها را در این بخش قرار خواهند داد. با توجه
به
تعداد
بسیار
زیاد
نویسندگان این سایت، درج اطلاعات تکمیلی، نقد و بررسی تمامی آنها، کاری
زمانبر
خواهد
بود؛
لذا
در
صورتی که کاربران سایت برای مطلبی از نویسنده، از طریق صفحه
ارتباط با ما
درخواست دهند، تهیه و درج محتوای برای آن نویسنده در اولویت
قرار
خواهد
گرفت.ضمنا
اگر شما کاربر ارجمندِ سایت ایدهبوک، این نویسنده را می شناسید یا حتی اگر
خود،
نویسنده
هستید
و
تمایل دارید با مطلبی جذاب و مفید، سایرین را به مطالعهی کتاب ترغیب و
دعوت
کنید،
می
توانید
محتوای مورد نظرتان را از صفحه ارتباط با ما
ارسال
نمایید.
تلگرام
واتساپ
کپی لینک