جستجوهای اخیر
جستجوهای پرطرفدار
139,860
مقدمه مترجم
بخش اول
بخش دوم
بخش سوم .
بخش چهارم
بخش پنجم
کولیا پشت سر دخترک از پله های باریکی که به زیر زمین ختم می شدند پایین رفت پایین پله ها میرا یک درب بزرگ را باز کرد. نور ضعیف چراغ روی پله ها افتاد و کولیا با تعجب به سقف ،طاقدار دیوارهای خشتی و پله های سنگی نگاه کرد.
یه دالان زیر زمینی؟»
این جا انباره» در انتهای دالان میرا درب دیگری را باز کرد و با صدای بلند گفت: شب بخیر عمه کریستا میهمان داری میرا کنار رفت و راه را برای کولیا باز کرد اما کولیا مردد ایستاده بود.
کولیا با تردید پرسید: «این جاست؟»
نترس، همین جاست.»
کولیا با لحنی جدی جواب داد نمیترسم به اطراف نگاه کرد و خود را در اتاقی بزرگ و کم نور با سقفی طاقدار و کوتاه دید نور سه چراغ ضعیف به سختی تاریکی را میشکافت و تنها چیزی که کولیا میتوانست ببیند دیواری بود که چند دریچه ی هواکش کوچک روی سقف آن تعبیه شده بود. هوای زیر زمین سرد و خشک و کف آن از شنهای رودخانه پوشیده شده بود.
تلگرام
واتساپ
کپی لینک