جستجوهای اخیر
جستجوهای پرطرفدار
129,500
فصل اول با مداد
فصل دوم حضرت استادی و گعده ای
فصل سوم مدرسه راهبه ها .
فصل چهارم آقای ساپسی
فصل پنجم آقای دارداز و رفیقش
فصل ششم بشر دوستی در ماینور کنن کورنر ..
فصل هفتم اعتماد هر چه بیشتر
فصل هشتم خنجرهای آخته .
فصل نهم پرندگان در بیشه
فصل دهم هموار کرده راه .....
فصل یازدهم عکسی و حلقه ای
فصل دوازدهم شبی با دارداز.
فصل سیزدهم هر دو در اوج .
فصل چهاردهم این سه چه زمانی دیدار تازه میکنند؟
فصل پانزدهم متهم ..
فصل شانزدهم پاک باخته
فصل هفدهم بشر دوستی حرفه ای و غیر حرفه ای .
فصل هجدهم مقیم کلویسترهام
فصل نوزدهم سایه ای روی ساعت آفتابی
جاسپر دستانش را پایین آورد از سر شانه اش نگاه کرد و به خاطر دفاع جانانه هلنا از او تشکر کرد. بعد بی هدف شروع به نواختن کرد رزا را به کنار پنجره بردند تا هوایی تازه کند، وقتی به سالن برش گرداندند جاسپر دیگر سرجایش نبود. ادوین به رزا گفت، «جک رفته، پیشی، غلط نکنم نخواسته بقیه به چشم یک هیولا نگاهش کنند. رزا لام تا کام حرف نزد. فقط می لرزید گویی بیش از حد خنکش کرده بودند. دوشیزه تویین کلتون که برای تربیت همسران و مادران آینده انگلستان احساس تکلیف می کرد گفت: شاگردان مدرسه اش نباید این بی وقتی شب بیرون مدرسه باشند. بنابراین بانوان شال و کلاه کردند و دو جوان دلاور پیش قدم شدند آنان را تا مدرسه همراهی کنند. در مدرسه بانو تیشر دختران را تحویل گرفت اتاق هلنا داخل اتاق رزا بود وقتی دخترکان تنها شدند هلنا گفت راحت شدیم همه اش میترسیدم این ساعت دیگر از پا بیفتم.»
رزا گفت تعداد ما زیاد نیست و دخترهای مهربانی هستیم، حداقل بقیه هستند.»
هلنا با چشمان مشکی و آتشینش صورت کوچک و دوست داشتنی رزا را جورید و
گفت تو هم هستی با من دوست میشوی؟
تلگرام
واتساپ
کپی لینک