جستجوهای اخیر
جستجوهای پرطرفدار
74,000
بچه ها هر دو ساکت بودند پدر ادامه داد: «حلیم را که می شناسید؟ نمی خواهید جوابم را بدهید؟ میدانم که میشناسیدش. آن شب، وقتی صلید ساکت بود، پدر حلیم با من حرف زد صدایش مثل صدای صلید قاطع نبود. گفت زحل، یک گناهکار بزرگ مقابلت ایستاده است. خود را لایق همراهی تو نمی بینم همان طور که صلید ،گفت تو فرزند شایسته پدرت منیر هستی که آوازه اش از دیوارهای خانه اش فراتر رفته بود باید چشم بصیرت داشت تا به ارزش کار پدرت پی برد چه افسوسی در تماشای خانه ویرانه شده اش وجود دارد، چه شرمی مناجات این گناهکار را که من باشم بپذیر، به سینه ام میکوبم و برای آرامش روح والدینت دعا میکنم. و منحال سه مشت به سینه اش کوبید. این طور...»
زحل نیز مثل او سه مشت بر سینه خود کوبید تا حرکت او را برای فرزندانش تکرار کند. بعد ادامه داد:
بعد منحال به من گفت خداوند" دو پسرت را حفظ کند، خوشحال باش. او در شکم همسرت دو پسر شبیه به هم قرار داد. همسر من حین زایمان تنها پسرم مرد. حلیم با ارزش ترین هدیه خداوند به من است، هر چند وقتی مرا در جریان تصمیمش گذاشت کتکش زدم ،ببین، هنوز هم رد آن را روی صورتش میبینی چشم هایم را بستم و او را همچون یک دیوار محکم زدم چشمهایم را بستم چرا که نمیتوانستم فرزندم را در روشنایی روز بزنم وقتی چشم باز کردم ردی از خون دیدم چشمها را بستم و محکم تر زدم چشم ها را گشودم حلیم از جایش تکان نخورده بود او مقابل من ایستاده و چشمانش پر از اشک بود.
تلگرام
واتساپ
کپی لینک