443,926
نگاهی به شکم برآمده ی مامان کردم و دلم برایش سوخت همین طور که از جا بلند میشدم با خودم گفتم خوب مگه مجبوره هر روز یکی پس بندازه؟ جارو را از دستش گرفتم و گفتم بده به من شما که با این وضعت ...»
با شنیدن صدای زنگ تلفن دنباله ی حرفم و جارو را واگذاشتم و به سوی تلفن رفتم محتاطانه دستمال گلدوزی شده را از روی آن برداشتم و گوشی را به دست گرفتم فرخنده بود میخواست از اوضاع و احوال مامان با خبر شود. گفتم بفرما همه نگرانند اونوقت شما... مامان در حالی که یک دستش را به علامت خستگی روی کمرش می گذاشت با دست دیگرش گوشی را از من گرفت نگاهی به دستمال انداختم و بعد مشغول جارو کردن اتاق شدم وقتی تمام گوشه و کنار اتاق را جارو کشیدم تلفن مامان هم تمام شده بود نگاهم به دستگاه تلفن افتاد.
مامان دستمال را تمیز و مرتب روی آن انداخته بود. با خودم گفتم مثل یکی از اعضای خونواده مونه همه دوستش داریم آخه تازه به جمع ما اضافه شده و بعد دوباره نگاهم به سمت مامان و شکمش چرخید.
نگاهم به کنار جاده بود که به سرعت از مقابل چشمانم می گذشت. محمد و شاهین در کنارم روی صندلی عقب نشسته بودند و در مورد مسایل مختلف حرف میزدند نگین روی پای فرخنده نشسته بود و کامی روی پای من که در سکوت به بیرون چشم دوخته بود به دستهای کوچک و سفیدش که لبه ی پنجره ی اتومبیل را گرفته بود نگاه کردم درست شکل دست های سعید بود با انگشتانی بلند و کشیده و ناخن هایی خوش ترکیب صورتش حتی حالت چشمان و پیشانی اش نیز درست عکس برگردان سعید بود. تنها لبهای گوشتی و بینی کوتاه و قلمی اش به من رفته بود. صورتش مثل مخمل نرم و لطیف بود چقدر برای داشتن فرزندی دیگر با سعيد بحث کرده بودم ولی او مخالف بود همیشه او بود که سرنوشت مسایل مختلف را در زندگیمان تعیین میکرد تصمیمات را او می گرفت و من مطیعش بودم تنها در مورد سکونت در طبقه ی بالای منزل پدرش بود که با پافشاری من او هم کوتاه آمده و رضایت داده بود.
فرخنده هم با فرامرز بحث میکرد بحث بر سر ویلا و ماری و فرهاد برادر فرامرز بود با نگاهی به عقب و اطمینان از اینکه ابوالفضل پشت سر...
.
طاهره با همه ی عشق و پایبندی که به همسر و خانواده اش دارد بنا به خواسته ی همسرش به جدایی تن میدهد و بعد از این که سعید عید خانه انه را ترک می کند او مدت زمانی را با خاطره و یادبودهای او در همان خانه سر میکند. او در رویاهایش تصور میکند گرچه سعید هرگز علاقه ای به او نداشته شاید به خاطر تنها فرزندشان برگردد. لیکن جریان تند زندگی او را به جهتی می کشاند که پوچ بودن این عشق یک طرفه در ذهنش فاش میشود و بعد ..
در حال حاضر مطلبی درباره سیمین جلالی نویسنده طاهره در دسترس نمیباشد. همکاران ما در بخش محتوا، به مرور، نویسندگان را بررسی و مطلبی از آنها را در این بخش قرار خواهند داد. با توجه به تعداد بسیار زیاد نویسندگان این سایت، درج اطلاعات تکمیلی، نقد و بررسی تمامی آنها، کاری زمانبر خواهد بود؛ لذا در صورتی که کاربران سایت برای مطلبی از نویسنده، از طریق صفحه ارتباط با ایده بوک درخواست دهند، تهیه و درج محتوای برای آن نویسنده در اولویت قرار خواهد گرفت.ضمنا اگر شما کاربر ارجمندِ سایت ایدهبوک، این نویسنده را می شناسید یا حتی اگر خود، نویسنده هستید و تمایل دارید با مطلبی جذاب و مفید، سایرین را به مطالعهی کتاب ترغیب و دعوت کنید، می توانید محتوای مورد نظرتان را از صفحه ارتباط با ایده بوک ارسال نمایید.
تلگرام
واتساپ
کپی لینک