جستجوهای اخیر
جستجوهای پرطرفدار
103,600
کتاب حاضر ترجمه ای است از سه داستان برجسته ی تولستوی که به درستی یکی از بزرگترین نویسندگان عصر طلایی روسیه به شمار می رود. گفتنی است این سه اثر با توجه به زندگی و سرگذشت پرفراز و نشیب تولستوی از سه دوره ی متفاوت حضور وی در عرصه ی ادبیات روسیه انتخاب شده اند.
درباره ی داستان اول باید گفت که به گونه ای نمایی از روسیه ی دهه ی هشتاد است. در حقیقت پالیکوشکا بیشتر از سه سال پس از دست نوشته های شاهزاده نخلودوف به رشته ی تحریر درآمده است، اما با توجه به آنکه در جنبه های مختلف اصول داستان نویسی از استحکام بیشتری برخوردار است و به گونه ای آشکار متمایز از دیگر آثار تولستوی به شمار میرود بر آن شدیم تا همین عنوان را برای مجموعه انتخاب کنیم و آن را به عنوان اولین داستان تقدیم خوانندگان گرامی نماییم به جرئت میتوان گفت پالیکوشکا در میان آثار تولستوی از کمترین نصایح اخلاقی برخوردار است و صاحب نظرها معتقدند که این اثر می توانست به عنوان شاهکاری در نوع خودش به حساب آید و حتی در حد و اندازه ی یک رمان بزرگ به عرصه ی ادبیات پای نهد.
قرار دارد و اغلب با سؤال ها و آرای غیره منتظره بی ربط و جسته و گریخته ی خود جمع را متعجب می کند.
هر دو ناطق جانب رزون را نگه داشته بودند. به غیر از این دو، گهگاه دو پر حرف دیگر نیز در بحث . مداخله میکردند؛ یکی با ریشی پهن و سفید به نام خرابکوف که مدام تکرار میکرد تو دوست مهربان من هستی.» و دیگری با چانه ای کشیده به نام ژید کوف که او نیز پیوسته رو به سوی جمع تکرار می کرد: «برادران من اند که می روند.» و در حالی که به همه توجه داشت موقرانه و شمرده شمرده حرف می زد. حرف هایش اصلاً به درد نمیخورد وضع به همین منوال بود. هیچ کس گوش نمی داد، اما این دو از همه بیشتر فریاد میکشیدند و خانم ها را می ترسانند و حرف هایشان کمتر از همه مورد توجه قرار میگرفت و به سرعت در همهمه و سرو صدا گم میشد شخصیتهای مختلف دیگری نیز وجود داشتند؛ بعضی غمگین، عده ای موقر و برخی دیگر مهربان وحشت زده و زنان روستایی که پشت سر دهقانان با چوبهایی در دست ایستاده بودند اما من بار دیگر میگویم که درباره ی همه ی اینها خدا میداند مردم به طور کلی شامل دهقانانی بودند که انگار در کلیسا ایستاده باشند و پشت سر آنان زنان در حال صحبت در مورد امور خانه داری بودند همچون زمانی که ایستاده ای و منتظری که به یک باره سروصدا تمام شود و عده ای از بی نیاز هم بودند که این تجمع نه چیزی از ثروت آنان کم میکرد و نه چیزی به آنان اضافه مینمود از جمله ارمیل با صورت پهن و براقی که دهقانان به دلیل اینکه آدم ثروتمندی بود به او شکم گنده می گفتند. همچنین استا روستین که در صورتش یک جور خود پسندی مبنی بر قدرتمندی نمایان بود چرا شما چیزی نمی گویید هیچ کس مرا وادار نمیکند، چهار تا پسر ؟! هیچ کسی را تسلیم نمیکنند و گهگاه آزاد اندیشانی چون پیل و رزون را به دعوا تحریک می کردند و آنان آرام و قاطع با همان هوش دست نخورده ی خود جواب می دادند.
افراد حاضر در محل تعریف می کردند ایلیت با همان طنایی که از گهواره باز شده بود حال با پیراهن و شلواری به تن و با کلاهی از سر افتاده از تیر آویزان بود. پاهایش نزدیک به زمین، اما آثار و نشانه ای از حیات در او دیده نمی شد. آپولینا که در بهت و حیرت غرق بود برای چندمین بار به طرف پله ها دوید. ولی او را به محوطه راه ندادند. دختر بچه ای فریاد زد مادرجان سمگا خفه شد
تلگرام
واتساپ
کپی لینک