جستجوهای اخیر
جستجوهای پرطرفدار
207,200
سنگ فرش های تیره خیابان زیر باران تابستانی می درخشید. فانوس های کاغذی صورتی بالای سرشان به این سو و آن سو می رفت و با نسیم به اهتزاز در می آمد. نسیم سرگردان صدای نوت های غمگین تارهای شامیسن را به آنجا رساند و آکیرا فکر کرد شاید پدرش باشد که این ساز سه تار سنتی را می نوازد؛ معمولاً این کار را برای انعامش می کرد. عیاشان مست تلوتلوخوران به خیابان آمدند یکی فریاد زد: «این زن رو ببینین که چه زخم هایی داره! دختر دهن بریده است! میزوکی موقرانه گفت: خواهش میکنم من و پسرم فقط داریم از این شب لذت می بریم. مرد ریشخندی زد دندانی خاکستری نمایان شد هم رنگ روحش بود: «بچه ش رو ببینین؛ اون هم زخم ،وزیلیه مرد با انگشت به آکیرا اشاره کرد: «تو پسر یه قاتلی! پسر کابوس ها.» آکیرا و مادرش تا خانه دویدند.
تلگرام
واتساپ
کپی لینک