1
206,640
می رفتم جوون بودم دیگه میخواست با کلمه های قلنبه سلنبه از مزایای ورزش بگه و تشویقم کنه به ادامه گفت آدم مدام با نشاط میشه... اصلا وقتی ورزش می کنی این..... شلیک دوباره خنده خون به صورت حضرت استاد دواند. شروع کرد
جویدن لبهایش حالا چشمهایش از حدقه زده بود بیرون، طوری گوش می داد انگار حضور مرا فراموش کرده بود صدای تو دماغی ادامه داد: گفت: فلانی... فلانی را من میگم ها که خودستایی نکرده باشم. خب دیگه کم بهم متلک نمیگی که جدی میگم جان تو وقتی باهات حرف میزنم مراقبم کلمه ای رو عوضی اشتباهی غلط یا هرچی نگم بهانه دستت نیفته بزنی زیر هم شدی حضرت استاد!!!!! خنده و شیطنت آمیز بگی تو یکی از بستگانش برادرش پدرش یا همچین کسی اش فوت کرده بود. گفت: فلانی به شعر بگو برای سنگ قبرش میخوام ماتم گرفته و اون خدا میدونه داشتم میترکیدم از خنده آخه اون قیافه چشمهای غمگین و حالت نشستن و به خصوص شکل تقاضاش رو باید میدیدی تو دلم پرسیدم دمپاگشاد میخوای یا لوله تفنگی؟ کتش چی دوفاق باشه یا فقط یه چاک از پشت داشته باشه؟ یا همچین چیزی آخه چی میتونستم بهش بگم؟ پدر بیامرز فکر کرده بود اومده خیاطی بقالی گفتم خودشون شعرهای عالی دارن یکی دو دفتر پر خیلی هاشون هم خوش نویسیشون عالیه سنگ تراشها منظورمه و هم..... دوباره صدای بم چیزی پرسید که اولی جواب داد فاق منظورم چاکه دیگه
در حال حاضر مطلبی درباره اسماعیل زرعی نویسنده خیال کردم آب است می چکد مروارید در دسترس نمیباشد. همکاران ما در بخش محتوا، به مرور، نویسندگان را بررسی و مطلبی از آنها را در این بخش قرار خواهند داد. با توجه به تعداد بسیار زیاد نویسندگان این سایت، درج اطلاعات تکمیلی، نقد و بررسی تمامی آنها، کاری زمانبر خواهد بود؛ لذا در صورتی که کاربران سایت برای مطلبی از نویسنده، از طریق صفحه ارتباط با ایده بوک درخواست دهند، تهیه و درج محتوای برای آن نویسنده در اولویت قرار خواهد گرفت.ضمنا اگر شما کاربر ارجمندِ سایت ایدهبوک، این نویسنده را می شناسید یا حتی اگر خود، نویسنده هستید و تمایل دارید با مطلبی جذاب و مفید، سایرین را به مطالعهی کتاب ترغیب و دعوت کنید، می توانید محتوای مورد نظرتان را از صفحه ارتباط با ایده بوک ارسال نمایید.
تلگرام
واتساپ
کپی لینک