جستجوهای اخیر
جستجوهای پرطرفدار
255,300
همی بهشون بچسبه دور تنهایی رو خط میکشن ولی من دلم نمی اومد، یواشکی براتون لقمه میگرفتم و می آوردم پایین، وقتی هم خانم جان لب بر می چید و اخم می کرد میگفتم دلم نمیاد دلشون ضعف داشته باشه چون تو عصرونه خوردن تو صندوقخونه رو دوست داشتی
پیمان تو برام عزیرتر از همه بودی خودت هم خوب میدونی وقتی طناز رو خواستی برات سنگ تموم گذاشتم نه تنها من بلکه همه حالا بهم بگو مرگ خانم جان چرا باید از طناز دورت کنه؟!
پیمان بی طاقت از تخت بلند شد و به طرف پنجره رفت. پری دوباره گفت: طناز یه چیزهایی بهم گفت اون خیلی خانم و صبوره تو این مدت حتی به تو اعتراض هم نکرد تو قلبش رو شکستی پیمان اتفاق اون روز ربطی به مرگ خانم جان نداشت. فراموشی تو حکمت بود قلب خانم جان ده صبح ایستاده پس نه منتظر بود نه بی خبرا عذابت سرابه حکمتش خاطره بدی برای اون دختر بوده، پس تو بدترش نکن! آخه کی میدونست اون روز آخرین دیدار بوده؟ فکر میکنی من اگه میدونستم تنهاش میذاشتم؟ پیمان تو بچه نیستی منطقی و عاقلانه فکر کن مرگ دست خداست بهترین روزهای طناز براش تلخ شده پس تو با بدرفتاری ها و سردی هات تلخ ترش نکن و هر لحظه زهری به احساساتش نپاش اون که گناهی نداره پیمان دستی به گلدان ها کشید.
تلگرام
واتساپ
کپی لینک