جستجوهای اخیر
جستجوهای پرطرفدار
369,926
فرشته بشقاب شیرینی را کنار یک فنجان چای روی میز گذاشت و طوری که هر دو ما بشنویم گفت: خدا کنه این خانم دست از لجبازیش برداره.» ملتمسانه به فرشته نگاه کردم و بعد سر به زیر انداختم و با خودم گفتم: «قرار است چه اتفاقی بیفتد؟»
روی مبل کناری ام نشست و از رضا پرسید: فرزانه خانوم چطوره؟ ازش خبر دارید؟ رضا کمی جابه جا شد و جواب داد بی خبر نیستم. همین هفته ی قبل اومده بود پیش مادرم چند روزی موند و رفت. سپس سری تکان داد و اضافه کرد: «خوشبختی تو این شهر گم شده. انگار دیگه هیچ چیز ما آدما رو خوشحال نمیکنه دیگه هیچ چیز مثل قبل نمیشه.
فرشته دست روی زانوی من گذاشت و گفت حرفای زیادی برای گفتن دارید من میرم به کارام برسم شماها رو تنها میگذارم فرصت ها آسون به دست نمیاد مفت از دستش ندید.
تلگرام
واتساپ
کپی لینک