جبران خلیل جبران در ششم ژانویه ۱۸۸۳، در خانوادهی مارونی «جبران» در البشری، ناحیهای کوهستانی در شمال لبنان زاده شد.
در آن زمان، لبنان بخشی از سوریه بزرگ (شامل سوریه، لبنان و فلسطین) و یک ایالت تحت سلطهی عثمانی بود که به منطقهی لبنان حکومت خودمختار داده بود. مردم لبنان، سالها برای استقلال از حکومت عثمانی جنگیده بودند و بنا بود خود جبران هم بعدها به این جنبش بپیوندد و یکی از اعضای فعال آن شود. منطقهی لبنان، به خاطر دخالتهای خارجی که به نفرت مذهبی میان مسیحیان، بهویژه فرقهی مارونی و مسلمانان دامن میزد، منطقهای پردردسر بود. بنا بود بعدها جبران فرقههای مذهبی گوناگون را با یکدیگر متحد کند و بدین وسیله کینهها و نفرتهای مذهبی را از بین ببرد. فرقهی مارونی که در دورهی اشتقاق در کلیسای بیزانسی در قرن پنجم پس از میلاد بنیانگذاری شده بود، گروهی از مسیحیان سوریه را در بر میگرفت که به پیروی از راهبی به نام مارون قدیس، فرقه و اصول فکری خود را شکل دادند.
مادر جبران، کامیلا رَحمه، سی ساله بود که جبران را از شوهر سومش خلیل جبران به دنیا آورد. شوهرش مردی بیمسئولیت بود و خانواده را به ورطهی فقر کشاند. جبران خلیل یک برادر ناتنی به نام پیتر، شش سال بزرگتر از خودش، و دو خواهر کوچکتر به نامهای ماریانا و سلطانه داشت که در تمام عمرش بهشدت به آنها وابسته بود. خانوادهی کامیلا سابقهی مذهبی معتبری داشتند که ارادهی نیرومندی را در کامیلای تحصیل ناکرده رشد داده بود و بعدها به او کمک کرد بهتنهایی خانوادهاش را در امریکا سرپرستی کند.
جبران که در ناحیهی سرسبز البشری رشد میکرد، کودکی منزوی و متفکر بود که از مشاهدهی آبشارهای عظیم، صخرههای نوک تیز، و سروهای فراوان پیرامونش لذت میبرد و این زیبایی تأثیر نمادین و شگرفی بر نقاشیها و نوشتههای او داشت. از آنجا که در فقر بزرگ میشد، از تحصیلات رسمی بیبهره ماند و آموزشهایش محدود به ملاقاتهای منظم با یک کشیش روستایی بود که او را با اصول مذهب و انجیل و نیز با زبانهای سوری و عربی آشنا کرد. کشیش که سرشت کنجکاو و هوشیار جبران را درک کرده بود، آغاز به آموختن مقدمات الفبا و زبان به او کرد، و جهان تاریخ، علم و زبان را به روی او گشود.
در ده سالگی، جبران از صخرهای سقوط کرد و شانهی چپش آسیب دید که تا پایان عمرش هم ضعیف ماند. خانوادهاش، برای جا انداختن شانهاش، او را به یک صلیب بستند و تا چهل روز بسته نگه داشتند، و این حادثه نمادین که مصلوب شدن مسیح را به یاد میآورد، در ذهن جبران تأثیری عمیق گذاشت و برای همیشه در خاطرهاش نقش بست.
جبران هشت ساله بود که پدرش به علت عدم پرداخت مالیات به زندان افتاد و حکومت عثمانی تمامی اموالشان را ضبط، و خانواده را آواره کرد. خانوادهی جبران کوشیدند مدتی نزد اقوام خود بمانند؛ با این وجود، سرانجام مادر جبران تصمیم گرفت به امید ساختن زندگی بهتر، خانوادهی خود را به امریکا کوچ دهد. پدر جبران در سال ۱۸۹۴، از زندان آزاد شد، اما به علت بیمسئولیتی در قبال خانواده، نتوانست درباره مهاجرت تصمیم بگیرد و در لبنان ماند.
اما بقیهی اعضای خانواده، در ۲۵ ژوئن ۱۸۹۵، به مقصد سواحل نیویورک در امریکا، سوار بر کشتی شدند.
خانوادهی جبران در بوستون ساکن شدند که در آن دوران، بعد از نیویورک، بزرگترین محل اقامت اتباع سوریه در ایالات متحده بود. کامیلا با فضای آن منطقه که از نظر فرهنگی با سایر مناطق امریکا بسیار متفاوت بود، احساس آشنایی میکرد، و از شنیدن زبان آشنای عربی و دیدن لباسهای عربی لذت میبرد. کامیلا که اینک نانآور خانواده بود، با دستفروشی در خیابانهای فقرزده جنوب بوستون امرار معاششان را آغاز کرد. در آن زمان، دورهگردی مهمترین منبع درآمد مهاجران سوریه بود که بهخاطر رسوم عربی و عدم تطابق فرهنگی، تصویر منفیای در جامعه امریکایی ایجاد کرده بودند و کمتر در مشاغل بهتر پذیرفته میشدند.
جبران که گرفتار دورهی فقر دیگری شده بود، ناچار بود درد نخستین سالهای زندگیاش را بار دیگر تجربه کند و این رنج اثری پاکنشدنی بر زندگیاش گذاشت. با این حال، به خاطر وجود مؤسسههای خیریه در مناطق فقرزده مهاجرنشین، فرزندان مهاجران میتوانستند در مدارس دولتی حضور یابند تا از خیابانها دور شوند، و جبران تنها عضو خانوادهاش بود که به مدرسه رفت. خواهرانش به خاطر موانع سنتی خاورمیانه و نیز مشکلات مالی، اجازه نداشتند وارد مدرسه شوند. قرار بود بعدها، جبران به قهرمان مبارزه برای آزادی و تحصیل زنان تبدیل شود، و گرداگرد خود را پر از زنان بلندهمت، اندیشمند و مستقل کند.
در مدرسه، اشتباهی در ثبتنام، نام او را برای همیشه تغییر داد و به کَهلیل جبران تبدیل کرد که علیرغم تلاشهایش برای بازیابی نام کاملش، تا پایان عمرش بر جا باقی ماند. از آنجا که تحصیلات رسمی نداشت، او را در کلاس درجهبندینشده ویژهی فرزندان مهاجران قرار دادند که میبایست انگلیسی را از اول میآموختند.
با تلاشهای سخت کامیلا، وضع مالی خانواده بهتر شد و سرانجام پیتر توانست یک خواربار فروشی تأسیس کند و هر دو خواهرش را در آن به کار گیرد. مشکلات مالی و دوری خانواده از موطن، همه را به هم نزدیک کرد. کامیلا هم از نظر مالی و هم از نظر عاطفی فرزندانش را حمایت میکرد، بهویژه به پسر درونگرای خود جبران میپرداخت و در پرورش دادن استعدادهای هنری او میکوشید. در این دوران سخت، گوشهگیری جبران از زندگی اجتماعی افزایش یافت و اندیشناکی ذاتیاش عمیقتر شد. کامیلا در غلبه بر انزوایش به او کمک میکرد. استقلال مادر به جبران اجازه میداد با زندگی اجتماعی بوستون در هم آمیزد و جهان پر رونق هنری و ادبی آن را کشف کند.
کنجکاوی جبران او را به سوی جنبه فرهنگی بوستون سوق داد و به جهان غنی تئاتر، اپرا و نگارخانههای هنری بوستون کشانید. وی با طرحهای هنریاش، توجه آموزگارانش را در مدرسه دولتی جلب کرد و آموزگارانش برای این پسرک سوریهای، آیندهای هنری پیشبینی میکردند. آنها با هنرمندی، به نام فرد هلند دِی، تماس گرفتند و او جهان فرهنگ را بر جبران گشود و او را در آغاز جاده اشتهار هنری قرار داد.
جبران در سال ۱۸۹۶ با فرد هلند دی ملاقات کرد و از آن تاریخ، به خاطر رهایی دی از قراردادهای سنتی هنری، توانست در جاده هنر پیش برود. دی جبران را با اساطیر یونان، ادبیات جهان، نوشتههای معاصر و عکاسی آشنا کرد که او را تا پایان عمر وادار به تلاش برای ابراز خویشتن کرد. مطالعات آزاد و شیوه اکتشاف هنری نامرسوم دی، جبران را تحت تأثیر گذاشت و بعدها شیوه برداشت رها از بندِ دی را در تحقق خویشتن و اصالت آثارش به کار برد. وی تلاشی برای بالا بردن سطح تحصیلات جبران نکرد و به جای آن، همت خود را معطوف به افزایش اعتمادبهنفس او کرد که بر اثر برخورد بد با مهاجران و فقر شدید، بهشدت آسیب دیده بود. تعجبی نداشت که جبران، آموزنده سریعی از آب در آمد و هر آنچه را که از دی میدید، میبلعید.
در یکی از نمایشگاههای هنری فرد هلند دی، جبران طرحی از زنی به نام ژوزفین پیبادی کشید، شاعره و نویسندهای گمنام، که بعدها به یکی از تجربههای عشقی ناموفق جبران تبدیل شد؛ مدتها بعد، جبران به او پیشنهاد ازدواج داد و ژوزفین پیشنهاد او را نپذیرفت، و این نخستین ضربه از سوی زنانی بود که جبران به آنها مهر ورزید.
دی که پیوسته جبران را تشویق میکرد به نقاشی و طراحی ادامه دهد، در انتشار تصاویر جبران بر جلد کتابها در سال ۱۸۹۸ بسیار مؤثر بود. در آن زمان، جبران آغاز به پرورش فن و شیوه خود در نقاشی کرد. اندکاندک وارد حلقهی بوستونیها شد و استعدادهای هنریاش، سبب اشتهار او شدند. با این وجود، خانوادهاش به این نتیجه رسیدند که موفقیت زود هنگام میتواند منجر به مشکلاتی در آینده شود، و با موافقت جبران، او را به لبنان فرستادند تا تحصیلات خود را به پایان برساند و عربی بیاموزد.
جبران در سال ۱۸۹۸ وارد بیروت شد. هم در زبان انگلیسی و هم حتی در زبان عربی مشکل داشت؛ می توانست بهخوبی عربی صحبت کند، اما نمیتوانست به این زبان بنویسد یا بخواند. برای بهبود زبان عربیاش، تصمیم گرفت در مدرسهای مارونی به نام «مدرسه الحکمه» ثبت نام کند که در کنار آموزشهای مسیحی، برنامهای ملیگرایانه نیز داشت. سرشت مصمم جبران مانع از آن میشد که به برنامه آموزشی کوتهنظرانه مدرسه تن در دهد، او به برنامهای منحصربهفرد در سطح دانشگاهی نیاز داشت تا با احتیاجهای تحصیلی او تطابق کند و رفتارهای طغیانگر و فردگرایانهاش، او را در معرض اتهام به کفر قرار داد. با این حال، مدرسه برنامه تحصیلی او را مطابق با میل او تغییر داد. جبران تصمیم گرفت در کتاب مقدس به زبان عربی غرق شود، و شیفته سبک نگارش و محتوای آن شد، و این شیفتگی در آثار گوناگونی از او پدیدار شده است. رفتار بیگانه و فردگرایانه جبران، اعتمادبهنفس و موهای بلند نامرسومش در دوران تحصیل، تأثیری شگرف بر آموزگاران و همکلاسیهایش گذاشت. معلم عربیاش در او قلبی عاشق اما مهارشده، روحی گستاخ، ذهنی عصیانگر و نگاهی که هر آنچه را میبیند، به سخره میگیرد یافته بود. در هر حال، فضای محدود و بسته مدرسه با روحیه جبران سازگار نبود. آشکارا وظایف مذهبیاش را انجام نمیداد، از کلاسها میگریخت و روی کتابهایش نقاشی میکرد. در مدرسه با یوسف حواییک آشنا شد و همراه با او، مجلهای به نام «المناره» منتشر کرد که حاوی نوشتههای هر دو، و نقاشیهای جبران بود.
در همان هنگام، ژوزفین پیبادی، زیباروی بیست و چهار ساله بوستونی که در یکی از نمایشگاههای دی توجه جبران را به خود جلب کرده بود، فریفته هنرمند جوان لبنانی شد که یکی از طرحهایش را به او تقدیم کرده بود، و در دوران اقامتش در لبنان، با او مکاتبه کرد. کمی بعد، رابطهای عاطفی میان آن دو در گرفت که تا پایان دوستیشان ادامه یافت. چند سال بعد، ژوزفین پیشنهاد ازدواج جبران را نپذیرفت و خود در سال ۱۹۰۶ ازدواج کرد.
جبران دانشگاه را در سال ۱۹۰۲ به پایان رساند. زبانهای عربی و فرانسه را آموخته بود و در سرودن شعر به مهارت رسیده بود. در این هنگام، رابطهاش با پدرش قطع شد و ناچار شد به خانه پسر عمویش نقل مکان کند و زندگی محقر و فقیرانهای را سر بگیرد که تا پایان عمر از یادآوری آن منزجر بود. فقر خلیل در لبنان با خبر شیوع بیماری در خانوادهاش همراه شد. برادر ناتنیاش سل گرفته بود، خواهرش سلطانه مشکل رودهای داشت و مادرش دچار سرطان شده بود. با شنیدن خبر بیماری هولناک سلطانه، جبران در ماه مارس ۱۹۰۲ لبنان را ترک گفت.
در حال حاضر مطلبی درباره علی محمدی مطلق مترجم کتاب بالهای شکسته در دسترس نمیباشد. همکاران ما در بخش محتوا، به مرور، مترجمان را بررسی و مطلبی از آنها را در این بخش قرار خواهند داد. با توجه به تعداد بسیار زیاد مترجمان این سایت، درج اطلاعات تکمیلی، نقد و بررسی تمامی آنها، کاری زمانبر خواهد بود؛ لذا در صورتی که کاربران سایت برای مطلبی از مترجم، از طریق صفحه ارتباط با ایده بوک درخواست دهند، تهیه و درج محتوای برای آن مترجم در اولویت قرار خواهد گرفت.ضمنا اگر شما کاربر ارجمندِ سایت ایدهبوک، این مترجم را می شناسید یا حتی اگر خود، مترجم هستید و تمایل دارید با مطلبی جذاب و مفید، سایرین را به مطالعهی کتاب ترغیب و دعوت کنید، می توانید محتوای مورد نظرتان را از صفحه ارتباط با ایده بوک ارسال نمایید.
تلگرام
واتساپ
کپی لینک