1
17,820
مقدمه
بخش اول تولد.........
بخش دوم ازدواج
بخش سوم آغاز جنگ و اسارت .... بخش چهارم از سوسنگرد تا العماره
بخش پنجم بیمارستان العماره ......
بخش ششم سلول انفرادی در بغداد
بخش هفتم اردوگاه موصل .۱
بخش هشتم از اردوگاه رمادیه تا تهران
ضمائم
یکی از شبهای تابستان سال ۱۳۸۹ دور هم جمع میشویم، بعد از نماز جماعت مغرب و عشاء برادر عباس تیموری - مسئول انجمن راویان فتح استان خراسان -
ضمن خوش آمدگویی بی مقدمه اعلام می کند امشب میهمان بسیار عزیزی داریم از سردار در چه ای تقاضا میکنم ایشان را معرفی نمایند.
و سردار سید هاشم درچه ای که سالها پیش طعم تلخ اسارت را چشیده اند
پشت تریبون قرار گرفته و سه بار قسم جلاله یاد کرده و میگویند:
" به والله العلی العظیم هیچ زن وزیر و صاحب منصبی در عراق مثل این خواهر با عزت زندگی نکرده است .
نوبت به میهمان جلسه میرسد راوی لحظه های آزادگی در اسارت روی صندلی مینشیند تا راویت گر محفل انجمن راویان باشد، خاطره سرکار حاجیه خانم خدیجه میرشکار به عنوان اولین بانوی اسیر ایرانی، شاید به خاطره انسان ساز حضرت مریم پهلو میزند که درستی کردار ایشان را به عنوان یک زن مسلمان در چنگال رژیم بعث عراق آشکار می سازد.
من تا نماز صبح بیدار میماندم بعد از خوابیدن حبیب لباس های گلی او را می شستم تا صبح مادر و خواهرم نبینند که آقا داماد دیشب با چه لباسی آمده است،
نمی دانم چرا جلوی آنها خیلی راحت نبودم. آقای شریفی چقدر از من عذر خواهی میکرد و برای اینکه من خیلی نگران نشوم با تمام خستگی اش از اوضاع و احوال منطقه مقداری برایم با انرژی خاصی حرف میزد و می گفت: خدا را شکر شما هنوز در بستان هستین
حبیب می گفت
این روزها کارم در مرز خیلی بیشتر شده ولی با دیدن شما روحیه میگیرم.
همین ساعات کوتاهی که می آمد برایم خیلی موثر بود و با همین حرف های کوتاه مرا خیلی شارژ میکرد بعضی از شبها روی تخت می نشست و یک جزء قرآن را با صوت و لحن میخواند گاهی هم دعای افتتاح را می خواند، هنوز صدای خوش حبیب در ذهنم هست انگار صدای حبیب از جنس دیگری بود، شاید در صدایش یک نوع سوز خاصی وجود داشت که دل را صیقل و جلا می داد، چقدر افسوس میخورم و همیشه با خودم می گویم؛ ای کاش در آن ایام من و متولیان امور فرهنگی به این صرافت می افتادیم و صدایش را ضبط می کردم!
اگر این اتفاق قشنگ می افتاد امروز صاحب آلبومی از نغمه ها و صدهای همیشه ماندگار بودیم. من علاوه بر برنامه های حسینیه ی حاجی میرشکار در شهر بستان هم با بقیه بچه ها بخشی از کارهای فرهنگی را دنبال میکردم
عید فطر که شد آقای شریفی با کلی عیدی وارد خانه شد، برای لحظاتی کنار تنها کنارخانه مان ایستاد، فقط به همدیگر نگاه میکردیم، چند روزی می شد که ازش هیچ خبری نداشتم، حبیب گفت: - ببخشین خیلی دوست داشتم از شما خبری بگیرم
در یک چشم به هم زدن دور و برمان پر شد از تانک و نفربر ماشین جیپ به سمت شانه ی خاکی جاده منحرف و سپس متوقف شد مرا از سمت راست و حبیب را از سمت چپ ماشین به بیرون پرت کردند ما و نیروهای مهاجم کنار جاده روبه روی هم قرار گرفته بودیم پیراهن حبیب غرق خون بود! جوی باریکی از خون روی آسفالت های سرد و سیاه جاده سوسنگرد - اهواز به راه افتاده بود! سرباز عراقی اسلحه اش را به طرف من گرفته بود
در حال حاضر مطلبی درباره ابوالقاسم علیزاده نویسنده تا نیمه راه در دسترس نمیباشد. همکاران ما در بخش محتوا، به مرور، نویسندگان را بررسی و مطلبی از آنها را در این بخش قرار خواهند داد. با توجه به تعداد بسیار زیاد نویسندگان این سایت، درج اطلاعات تکمیلی، نقد و بررسی تمامی آنها، کاری زمانبر خواهد بود؛ لذا در صورتی که کاربران سایت برای مطلبی از نویسنده، از طریق صفحه ارتباط با ایده بوک درخواست دهند، تهیه و درج محتوای برای آن نویسنده در اولویت قرار خواهد گرفت.ضمنا اگر شما کاربر ارجمندِ سایت ایدهبوک، این نویسنده را می شناسید یا حتی اگر خود، نویسنده هستید و تمایل دارید با مطلبی جذاب و مفید، سایرین را به مطالعهی کتاب ترغیب و دعوت کنید، می توانید محتوای مورد نظرتان را از صفحه ارتباط با ایده بوک ارسال نمایید.
تلگرام
واتساپ
کپی لینک