96,000
فهرست
مقدمه مترجمان
کبوتر سفید. .........
یک دسته گل سرخ
قال نوریکه.........
اسیر تاریکی شب
ستاره ای از آسمانمان افتاد
ابرهای سیاه
در آرایشگاه
هشتم مارس
شب سال نو .....
عاشقانه بی رمق
رؤیای اورهانف
داستان زندگی ام .
حشره بی نام..
نا امیدی .......
وقتی دیدم آدم حسابم نمی کند و هر کاری را که دوست دارد می کند، با زور که از ترس زیاد شده بود دستش را محکم گرفتم و با همه توانم فریاد زدم: «مرتیکه پدرسگ چرا این طوری می کنی چرا بدون این که بپرسی موهام رو از ته زدی؟ چرا ریش هام رو داری این جوری میزنی؟» نزدیک بود از عصبانیت منفجر بشوم چشم هایم داشتند از حدقه در می آمدند. از ترس و عصبانیت دهانم کف کرده بود، اما آرایشگر اصلاً به روی خودش نیاورد و از آینه نگاهم کرد و منتظر شد تا عصبانیتم بخوابد. واقعاً هم خشمم فروکش کرد و ساکت شدم. این بار فکر کردم بگذارم هر طور که دلش می خواهد بتراشد. می خواستم هر چه زودتر از آن جا خلاص شوم و برگردم به خانه پدرزنم. در همین حین دوست گرد
آرایشگر بلند شد و با چشم و ابرو به هم اشاره کردند و بیرون رفت، اما زود برگشت و باز با چشم و ابرو بهم اشاره کردند از ایما و اشاره هایشان ترسیدم. با خودم گفتم گرفتار چه بلایی شده ام؟ دارند چه کار میکنند؟ از من چه می خواهند؟ آرایشگر انگار آدم شناس بود و میتوانست افکار آدم را بخواند. انگار دلم احساساتم را در گوش او نجوا میکرد. آرایشگر بلند گفت: معلومه» که از خدا نمی ترسی، اما از بنده های خدا می ترسی.» بعد چپ چپ نگاهم کرد کمی که سرم را بلند و به چهره اش نگاه کردم ترسیدم. در صورتش خشمی توصیف ناپذیر پیدا بود منخرینش مثل گلوی قورباغه باز و بسته میشد، انگار خون جلوی چشم هایش را گرفته بود. چهره در هم کشید و با چشم های سرخش به من خیره شد و تیغش را سمت گلویم برد. خون از زیر کف سفید پاشید روی آینه دیگر خودم را در آینه نمیدیدم با زور ده مرد از جا پریدم و آرایشگر را هل دادم و با لگد زدم در شیشه ای آرایشگاه را شکستم همچون باد دویدم و از پله ها پایین رفتم سریع در زنگ زده را باز کردم و خودم را پرت کردم در خیابان وقتی یکهو پریدم توی ترافیک سنگین آنکارا میان مردم هول و ولا افتاد و صداهای بوق و ترمز سر به آسمان گذاشت با آن کله کچل و صورت کفی ام و خونی که به همه جایم مالیده شده بود، از میان ماشینها میرفتم و در خیابانهای آنکارا می دویدم.
در حال حاضر مطلبی درباره فیرات جوری نویسنده عاشقانه های بی رمق شمیز،رقعی،ثالث در دسترس نمیباشد. همکاران ما در بخش محتوا، به مرور، نویسندگان را بررسی و مطلبی از آنها را در این بخش قرار خواهند داد. با توجه به تعداد بسیار زیاد نویسندگان این سایت، درج اطلاعات تکمیلی، نقد و بررسی تمامی آنها، کاری زمانبر خواهد بود؛ لذا در صورتی که کاربران سایت برای مطلبی از نویسنده، از طریق صفحه ارتباط با ایده بوک درخواست دهند، تهیه و درج محتوای برای آن نویسنده در اولویت قرار خواهد گرفت.ضمنا اگر شما کاربر ارجمندِ سایت ایدهبوک، این نویسنده را می شناسید یا حتی اگر خود، نویسنده هستید و تمایل دارید با مطلبی جذاب و مفید، سایرین را به مطالعهی کتاب ترغیب و دعوت کنید، می توانید محتوای مورد نظرتان را از صفحه ارتباط با ایده بوک ارسال نمایید.
در حال حاضر مطلبی درباره پدرام رمضانی مترجم کتاب عاشقانه های بی رمق شمیز،رقعی،ثالث در دسترس نمیباشد. همکاران ما در بخش محتوا، به مرور، مترجمان را بررسی و مطلبی از آنها را در این بخش قرار خواهند داد. با توجه به تعداد بسیار زیاد مترجمان این سایت، درج اطلاعات تکمیلی، نقد و بررسی تمامی آنها، کاری زمانبر خواهد بود؛ لذا در صورتی که کاربران سایت برای مطلبی از مترجم، از طریق صفحه ارتباط با ایده بوک درخواست دهند، تهیه و درج محتوای برای آن مترجم در اولویت قرار خواهد گرفت.ضمنا اگر شما کاربر ارجمندِ سایت ایدهبوک، این مترجم را می شناسید یا حتی اگر خود، مترجم هستید و تمایل دارید با مطلبی جذاب و مفید، سایرین را به مطالعهی کتاب ترغیب و دعوت کنید، می توانید محتوای مورد نظرتان را از صفحه ارتباط با ایده بوک ارسال نمایید.
تلگرام
واتساپ
کپی لینک