جستجوهای اخیر
جستجوهای پرطرفدار
34,500
سریع تر حرکت میکنی؛ سریع ترین و چالاک ترین موجودی هستی که تا به حال در آسمان پرواز کرده؛ هیچ چیز به گرد تو نمی رسد. بدین ترتیب به سرعت در دل آسمان بیکران پرواز میکرد. اما موریت بدون ذره ای تلاش، او را گرفت. دوباره راشل کوشید تا جلو بیفتد، اما پیوسته موریت جلوتر بود.
راشل در میان باد فریاد زد چرا من نمی توانم جلو بیفتم ؟
چون من دائم دارم توی ذهنم تصور میکنم که از تو جلوتر هستم راشل گفت: پس من هم تصور میکنم که تو هرگز به من نمیرسی و در گوش جغدش همین جمله را زمزمه کرد و به سمت دوردستها سرعت گرفت.
موریت دوباره به او رسید و با خنده گفت: «من فقط تصور میکنم. فرقی ندارد که تو چقدر تندتر بروی به هر حال میگیرمت میتوانی چیزی را تصور کنی که من نتوانم؟ میتوانی راشل ؟ راشل به فکر فرو رفت موریت دست هایش را باز کرد تا برآمدگی پشته ی سیاره شان را به راشل نشان دهد.
آنگاه با اظهار شگفتی گفت آنجا را نگاه کن سیاره ی ایتریا را ببین راشل از دیدن اطراف ضربان قلبش بالا رفت. سمت غرب و شمال رشته کوه های ناهموار پر از قله ها و صخره هایی بود که مشرف به دریایی بیکران بودند. موریت گفت: اقیانوس اندلیون یک اقیانوس یخی رو به سمت شرق تا چشم کار میکرد، برف خاکستری بود و تنها ناهمواری ای که به چشم میآمد برجهای قلعه بود.
سریع تر حرکت میکنی؛ سریع ترین و چالاک ترین موجودی هستی که تا به حال در آسمان پرواز کرده؛ هیچ چیز به گرد تو نمی رسد. بدین ترتیب به سرعت در دل آسمان بیکران پرواز میکرد. اما موریت بدون ذره ای تلاش، او را گرفت. دوباره راشل کوشید تا جلو بیفتد، اما پیوسته موریت جلوتر بود.
راشل در میان باد فریاد زد چرا من نمی توانم جلو بیفتم ؟
چون من دائم دارم توی ذهنم تصور میکنم که از تو جلوتر هستم راشل گفت: پس من هم تصور میکنم که تو هرگز به من نمیرسی و در گوش جغدش همین جمله را زمزمه کرد و به سمت دوردستها سرعت گرفت.
موریت دوباره به او رسید و با خنده گفت: «من فقط تصور میکنم. فرقی ندارد که تو چقدر تندتر بروی به هر حال میگیرمت میتوانی چیزی را تصور کنی که من نتوانم؟ میتوانی راشل ؟ راشل به فکر فرو رفت موریت دست هایش را باز کرد تا برآمدگی پشته ی سیاره شان را به راشل نشان دهد.
آنگاه با اظهار شگفتی گفت آنجا را نگاه کن سیاره ی ایتریا را ببین راشل از دیدن اطراف ضربان قلبش بالا رفت. سمت غرب و شمال رشته کوه های ناهموار پر از قله ها و صخره هایی بود که مشرف به دریایی بیکران بودند. موریت گفت: اقیانوس اندلیون یک اقیانوس یخی رو به سمت شرق تا چشم کار میکرد، برف خاکستری بود و تنها ناهمواری ای که به چشم میآمد برجهای قلعه بود.
در پرتوی شعله های آتش و هجوم باد و تقلای پنجه های سیاه راشل و اریک از شکاف دیوار به دنیایی دیگر سفر می کنند. آن ها هم مثل هزاران کودک دیگر به چنگ جادوگر می افتند رائل متوجه میشود که قدرت های ماورایی دارد قدرت هایی جادویی مانند خود جادوگر این کودک در نظر جادوگر وسیله ای است که میتواند او را به اهداف شیطانی اش برساند. اما از طرفی او یگانه امید قربانیان جادوگر هم هست
درباره ی نویسنده
کلیف مک نیش در سال ۱۹۹۲ در شمال شرقی انگلستان متولد شد. او ابتدا داستان نویسی را به خاطر دخترش راشل شروع کرد. داستانهای او از جمله مجموعه داستان کودک نقره ای شهر نقره ای و دنیای نقرهای به نوزده زبان ترجمه و در سراسر جهان منتشر شده است
تلگرام
واتساپ
کپی لینک