جستجوهای اخیر
جستجوهای پرطرفدار
77,700
پیرزن انگار نفس کم آورده باشد، چند بار عمیق نفس میکشد. اتاق سقفچوبی تاریک شده. پیرزن بلند میشود کلید برق را میزند و سر جایش برمیگردد و ادامه میدهد: «چند ماه بعد که اومد مرخصی، نماز خوند. اون هم چه نمازی! توی قنوت نمازهاش کف دستهاش پر از اشک میشد. صدای العفو العفو بچم زمین و زمان رو میلرزوند. آخرین باری که اومد مرخصی، محل رو زیر و رو کرد تا از پیر و جوون حلالیت بطلبه.»
تلگرام
واتساپ
کپی لینک