جستجوهای اخیر
جستجوهای پرطرفدار
241,500
در حالی که شمشیرم را بلند میکردم، نفسزنان گفتم: «گارد بگیر!»
من و کانراد اپاخر مسابقه بودیم و امتیازهایمان برابر بود. کسی که امتیاز بعدی را میگرفت برنده میشد. در اسلحهخانهی قلعه، سینیور رایندالدی استاد شمشیربازیمان ما را نظارت میکرد، همینطور هنری و الیزابت که لباسهای مخصوص پوشیده و در کنار ایستاده بودند تا نوبت مسابقهی خودشان برسد.
من حمله را آغاز کردم و با یک یورش بد جلو رفتم که البته کانراد خیلی راحت آن را دفع کرد. حسابی خسته بودم و حرکاتم داشت بیرمق میشد.
کانراد گفت: «تو میتوانی بهتر از اینها بازی کنی برادر کوچولو.»
نمیتوانستم صورتش را از پشت ماسک ببینم، ولی مطمئن بودم مثل صورت من خیس عرق نیست.
از همان اولین باری که کانراد شمشیر به دست گرفت، گویی برای این کار زاده شده بود. ولی من اینطور نبودم.
تلگرام
واتساپ
کپی لینک